مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

فولکلور آذربایجان / بازخوانی داستان قاچاق نبی / علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8231568142/%D9%86%D8%A8%DB%8C.jpg علیرضا ذیحق


بازخوانی داستان ِ قاچاق نبی


 «نبی» دهقان زاده ای فقیر و گمنام بود که به نزد اغنیاء و مالکین به چوپانی می پرداخت . روزی جرقه ی خشم پدرش « علی کیشی»، به ستمی ناروا و بیگاری در زمین ارباب چنان شعله ور می گردد که در اعتراضش به ظلم و نابرابری، غضب خان چنان اوج می گیرد که تن نیمه جان او را نقش زمین می کند و اینجاست که نبی با خشونت به اعتراض بر می خیزد و از واهمه ی انتقامی سخت ، زادگاهش را به اجبار ترک می کند .


  http://s6.picofile.com/file/8231568142/%D9%86%D8%A8%DB%8C.jpg علیرضا ذیحق


بازخوانی داستان ِ قاچاق نبی


«نبی» دهقان زاده ای فقیر و گمنام بود که به نزد اغنیاء و مالکین به چوپانی می پرداخت . روزی جرقه ی خشم پدرش « علی کیشی»، به ستمی ناروا و بیگاری در زمین ارباب چنان شعله ور می گردد که در اعتراضش به ظلم و نابرابری، غضب خان چنان اوج می گیرد که تن نیمه جان او را نقش زمین می کند و اینجاست که نبی با خشونت به اعتراض بر می خیزد و از واهمه ی انتقامی سخت ، زادگاهش را به اجبار ترک می کند . آبها از آسیاب می افتد و نبی از غربت باز می گردد و پدر و مادر به فکر عروسی وی می افتند که شاید از این رهگذر آرامش از دست رفته را بازیابند و روح عاصی او اندکی آرام گیرد.

«نبی» دلداده و مفتون « هجر» است و حدیث این عشق آتشین ، شهره ی آفاق . اما هجر را ازنبی دریغ می دارند و گزیری جز گریز نمی ماند و دو دلداده چون به رغبت دست در دست هم فرار می کنند ، پدر « هجر » ناچار، به وصلت آنان رضایت می دهد.

زندگی، روالی عادی به خود می گیرد و اما واقعه ای ، نبی را برای همیشه به کوران مبارزه و میان دهقانان می کشاند . مادرش « گوزل» مورد تهدید امنیه ها قرار می گیرد و نبی که با آنان در می افتد ، رشادتهایش نام آورش می کنند و به سیمای مبارزی فراری درمی آید که جز قنداق تفنگش بالشی بر بالینش دیده نمی شود .
آوازه ی « قاچاق بنی» در ایل و محال می پیچد و هرجا که بیدادگری خانها و اربابان ، دمار از روزگار خلق درمی آورد او یکه تاز میدان می گردد و با حمایتی که وی از ستمدیدگان می نماید و حمایتی نیز که مظلومین از وی می کنند ، در قلب مردم جای خود را هر روز وسیع و وسیع تر می یابد . دهقانان او را در میان خود می پذیرند و او هر از گاهی را در دهی می ماند و نام و نشان او از حکومتیان مخفی نگاهداشته می شود و بدینسان « قاچاق نبی » تجسم آمال و آرزوهایی میگردد که تحقق آنها چون آتشی زیر خاکستر ، در دلهای مردمان عصر و دیار ،هرچند پنهان اما همچنان سوزان و روشن بود .

اما « هجر » شیرزنی بی باک که دور از ایل و تبار به روی زین اسب و دوشادوش قاچاق نبی سرگشته ی دیاران است و شیفته ی رزم و دلیری .

امنیه ها و مأموران حکومتی تزار روسیه ،با همدستی مالکین و فئودال ها ، هرجا که خبری از نبی می یابند ، قشون و افرادشان را به دستگیری او راهی می سازند و اما قاچاق نبی چون عقابی سرافراز از خطر می گریزد و اوج قله ها را مأوایش می سازد . در سیر مبارزه ، قاچاق نبی به عصیا نگری شکست ناپذیر بدل می گردد که وقتی خصم بر او توان چیره گری نمی یابد با توطئه ای سازمان یافته « هجر » ر ا به غل و زنجیر می کشند و در محبس اش می اندازند تا نبی را در دام اندازند .

« هجر » رنج و زخم تازیانه را بر جان می کشد و کینه هایش به نابرابری ها ، صیقل می یابد و شیفتگی و عشق اش به « نبی » بیش از پیش پرجلا و پرشکوه می گردد . نبی که به رهایی او می رود با اسب یکتا و و فامندش « بوزآت » چنین ساز و نوا آغاز می کند :" اسبم « بوزآت » پلنگ رزم است ! نگاهش مغرور چون نگاه عقاب و چشمانش قشنگ همچون چشم آهوان. مونس شانه هایم تفنگ است و زینت کمرم خنجر و شمشیر . چون تندر و طوفان بتاز ای « بوزآت » که « هجر » در محبس است و دل بی تاب ... ."

بدینسان نبی و هجر را بارها اسیر دام و میله های زندان می کنند و اما باروها و حصارهای محبس خانه ها ، با توانگری اندیشه و یاری یاران و دلیران ، تاب آنان را نمی آورند و همچنان پرخروش و پرتوان به یاری محرومان می شتا بند و « آینالی » که تفنگ نبی بود چون رعد می غرد و ترس بر جان ظالمین می اندازد .

روزگاری که قاچاق نبی از تعقیب و گریز امنیه ها هیچ جایی را امن و امان نمی یابد درشبی بارانی که ارس طغیان می کرد و باد وطوفان ،درختان بیشه ها را می شکاند و صفیر گلوله ی ژاندارم ها با نفیر باد می پیچید به همراه هجر با گیسوانی افشانی در باد و تفنگی بر دوش و قطارهای فشنگی که حمایل شانه هایش بود و بر روی اسب همچون برق می تازید ، از آبهای پرخروش ارس می گذرد تا پیش یاران ایرانی مأوای امنی بیاید .

" هجر "با « مهدی »، یار یگانه و وفادار نبی کنار ارس می ماند و اما نبی، رهسپار رزم و ستیز می گردد و غافل از اینکه امنیه های هردو سوی ارس با تحریک مالکان و فئودال ها آنی از آنان غافل نیستند . در غیاب نبی ، تعدی حیثیت هجر می کنند که هجر ، بی باک و دلیرانه پاس ناموس می دارد و مردانه می کُشد و می رزمد و آوازه ی گُردی و جسارتش تا دورترها می گسترد .

کینه ی خصم ، از نبی آنچنان اوج می گیرد که از هیچ دسیسه ای برای هلاک او فرو نمی مانند تا اینکه از مکر و فریب یک زن برای قتل نبی سود می جویند . زن مکّارِِ"شاه حسین" یکی از یاران نبی را با تطمیع و بذل طلاها و جواهرات گول می زنند و روزی که نبی میهان آنان است ، او به ناروا مدعی آزار نبی به خویشتن می شود و شاه حسین از این ادعای کذب چنان می آشوبد که تفنگش را برمی دارد و پنهانی منتظرنبی می ماند . قاچاق بنی که بی خبر از همه جا با خیل یارانش سوی خانه ی رفیق می آمد هدف تفنگ شاه حسین قرار می گیرد و گلوله ها چنان کاری و عمیق بر دلش می نشینند که تنها مجالی می یابد چنین سخن گوید : « ای دوست ، ای نامرد برای چه کشتی مرا؟ من که خاک پای تو بودم ! چرا گذاشتی نامردمان و غداران به آرزوهایشان چنین آسان برسند؟ ... آی هجر ! ای زیباترین سوگلی دیار! کجایی که یارت را کشتند !؟نبی ات را کشتند ! در غربت، آن هم یک رفیق ... ای مردمان ، ای یاران، نبی را کشتند ! نبی را که فدایی ایل و تبار بود و فریادرس بیچارگان ! ... دشمنان هرگز دل این کار را نداشتند ... یک عزیز... یک دوست مرا کشت ! یک ... »

می گویند که نبی آهی نکشید و آنچنان از « آینالی »چسبیده بود و چنان خشمی در ابروانش گره خورده بود که گویی غضب خفته در سیمای او،هنوز تا ابد جاودانه است.
با مرگ "نبی" زن ها مویه آغاز کردند و عروسان و دختران در عزایش گیسوان کندند و یاران به خونخواهی بپا خواسته و" شاه حسین "و زن نابکارش را کشتند و اما نامهای" نبی و هجر" ماندند تا در دلها، زیستنی دگرگونه آغاز کنند.


نظرات 1 + ارسال نظر
قدرت سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 15:27 http://sinixkorpu.arzublog.com/

سلام
حؤرمتلی علیرضا ذیحق جنابلاری

من سیزین نئچه اوره یه یاتان و گؤزه ل تورکجه حیکایه زی اوخویوب فایدالانمیشام. بیر اوخوجو اولاراق، ادبیاتیمیزا آرتیردیغیز دیرلی اثرلره خاطیر، سیزدن بول-بول تشککور ائدیرم. اولو تانریدان سیزه جان ساغلیغی و اوغورلار آرزولاییرام.

وار اولون

سئوگی و سایقی لارلا سیز عزیز قارداشیمین بو گؤزل التفات لاری اوچون بول - بول منت دارلیغیمی بیلدیریره م ..... ذیحق

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.