علیرضا ذیحق
مهر
رقص گیسوهایت
موجی از رویا بود
در ساحلی که می دویدیم
و جوانی
پاروهای قایق را به دستمان می داد .
می رفتیم
درطغیان نگاهها،
لبخندها غرقمان می کرد
واز کندوهای دل
عسل
چون رنگین کمانی می بارید .
مارا چه شد که ناگه
دشنه ای به دست
دلی بر ریگها کشیدیم
و قلب خود را نشانه رفتیم ؟
در خانه ی جان ام ماندی و اما رفتی
من پریشان
تو پشیمان
خانه ی بخت ات گران تر بود
و کفه ی مهریه ات
از مهر ما سنگین تر.