مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

عتیق / شعری از علیرضا ذیحق

  علیرضا ذیحق


عتیق

 

ورق ورق راه را

با میا ن بری از عهد عتیق

تاستیغ وَهم پیمودم و در سیلابی که

نوح را با خود می  برد

بی نغمه رقصی دیدم

با برگ زیتونی به نوک

راز مغروقی بشارت مردگان.


    علیرضا ذیحق

عتیق

 

ورق ورق راه را

با میا ن بری از عهد عتیق

تاستیغ وَهم پیمودم و در سیلابی که

نوح را با خود می  برد

بی نغمه رقصی دیدم

با برگ زیتونی به نوک

راز مغروقی بشارت مردگان.

عهدی بر در آمد وباز

چارمیخی ارغوان وعروجی تا اوج.

دوزخیان را اما از زمین

گریزی نبود ونطفه ها سرشار کین.

من وتو ما شدیم و با ارابه ی آذرخش

با گوشواری از بغض وسرخ نیل

تا خورشید راندیم و ولی

نویدی وتیری

به کمانه نالید:

"اوریانا فالاچی" هم اگر نبود

او را یاد آورید

"زندگی جنگ ودیگر هیچ "

راز عصر است،عصر جدید!

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.