مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

انسان و خاک / شعری از علیرضا ذیحق / ترجمه از ترکی : امینه معرفت خواه ( همراه با متن ترکی )

 شعری از علیرضا ذیحق / ترجمه : امینه معرفت خواه

انسان و خاک


از ریشه ی گلهای پیچک می بوسم

و مثل تاب ازاین شاخه به آن شاخه آویزان میکنم

بچه ها تاب بازی میکنند

می خندند

بدون اینکه آفتاب چشمهایشان را خیره کند

و من در مزرعه

ایستاده به درختی تکیه کرده ام

یک مشت خاک را ازمین برداشته

به کوچه های قلبم می پاشم

  شعری از علیرضا ذیحق / ترجمه : امینه معرفت خواه

انسان و خاک


از ریشه ی گلهای پیچک می بوسم

و مثل تاب ازاین شاخه به آن شاخه آویزان میکنم

بچه ها تاب بازی میکنند

می خندند

بدون اینکه آفتاب چشمهایشان را خیره کند

و من در مزرعه

ایستاده به درختی تکیه کرده ام

یک مشت خاک را ازمین برداشته

به کوچه های قلبم می پاشم

و سرزمین ام مقابل چشمان ام جان می گیرد.

خودم را درون چشمه ی خون میبینم

اگر ازاحساسم پرچمی بسازم

چشمهایم اصلا از نور وروشنایی خیره نمی شوند

وقتی ناگهان تاریکی محو می شود ازدیدگانم .

بازهم محبت کودکان

که ازچشمان ام پلکهایم را جدا میکنند

دوباره هوس تاب بازی را در من بیدار می کنند

نوبت تاب سواری من که می ردسد

در آسمان رنگین کمان را نشانه می گیرم

تاب می خورم و باسرعت اوج میگیرم به بلندیها .

سرم را بالای دار میبینم

آن طناب رنگی شبیه داس

گلوی خاطره ها و ارزوها را

به شدت می فشارد و خفه می کند

خونی که قطره قطره از آسمان میچکد

مثل یک بغل گل پاشیده می شود

و آن خون سرخ رنگ به مغز برگردانده می شود.

کودکان قنداق شده هم سراغ اورا میگیرند

لاله های گم شده درون بقچه ها نیز

در بین تمام خلایق حتی آخرین آنها .

در زمینهایی که تماما با گاو آهن شخم زده شده اند

میبینند که کفنی به خیش گیرکرده است

که شبیه پرچم خونی ، سوراخ سوراخ شده با گلوله .

من که نتوانستم از غم وغصه هایی که پیرم کردند ومثل باران خیس ام کردند  پای فرار بگذارم

فریاد میزنم ای وطنم

عشقم

غرورم

 بس ات نبود آیا

که ازچشمهاییم  سفیدی و روشنایی را گرفتی ؟

بااینکه برایت آرزوی سعادت داشتم

ولی یک روز نشد که قبل از غروب آفتاب

آزادانه به دریا نزدیک شوم

نشد که طعم تورا بچشم

پس دردهایت نیز بس است

غم وغصه هایت کفایت می کند

خیال نکن و نگو که نفهمیدم

در هرسرزمینی و هر خانه ای

گتاه خاک نیست

گناه از انسانها ی بی ایمان

گناه ازجیبها

گناه از میزها

گناه به این پنج شش روز هوس وشهوت ناپایدار است.

سنگ صبورهای من همراهان من

شادی مجالس عروسی و تولد

فقط به گلها نیست

به شما ودستهای شما ست

ودیگرشادیها

به روزهای تاب بازی  است .


متن ترکی  شعر :


اینسان و توپراق / شعر / ترکی / علیرضا ذیحق - مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.