یادداشتی از علیرضا ذیحق
حقیقت
استاد ، به شاگردان اش از رودخانه ای می گفت پر پیچ و خم ودراز که از سرزمین های مختلفی عبور می کند و مردم هر خطه او را به نامی خوانند. هزار و یک نام می پذیرد و هر چشم اندازش گوشه ای از وجود او را می نمایاند . استاد سپس به شاگردان اش از حقیقت گفت و این که حقیقت نیز همچون این رودخانه ، یک چیز واحدی نیست . هرکسی از بُعد و فاصله ای که می نگرد آن را به صورتی خاص می بیند و انسانها ، فقط جزئی را حقیقت می پندارند که قادر به دیدن آن هستند وبا محدودیت ها ،افکار ، عقاید و سنت هاشان در تضاد نیست .