مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

مکتوبات / ژرف اندیشی و ماندگاری / یادداشتی از علیرضا ذیحق

  http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg علیرضا ذیحق


مکتوبات


ژرف اندیشی و ماندگاری


دوستی که دوست دارد قصه هایش را اول از همه من بخوانم ، داستان کوتاهی با نام " پیامبر" نوشته بود که در آن کودکی با نام اسحاق ، بر اثر تصادف، پدرش و یک پایش را از دست داده بود . مادرش بیوه ای به نام " اِما " بود که فرزندش در مقابل ابهامات مرگ ، مرتب از او سؤالاتی می کرد تا که روزی راه اش به معبدی افتاد و با راهبی بنام " ایلیا " آشنا شد و توانست از طریق او به سؤالهایی که در مورد مرگ و هستی و بهشت تو ذهن اش می جوشید ، پاسخ هایی با توجیهات مذهبی بیابد و تلاطم درون اش خاموش شود .


 

 

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg علیرضا ذیحق



مکتوبات


ژرف اندیشی و ماندگاری


دوستی که دوست دارد قصه هایش را اول از همه من بخوانم ، داستان کوتاهی با نام " پیامبر" نوشته بود که در آن کودکی با نام اسحاق ، بر اثر تصادف، پدرش و یک پایش را از دست داده بود . مادرش بیوه ای به نام " اِما " بود که فرزندش در مقابل ابهامات مرگ ، مرتب از او سؤالاتی می کرد تا که روزی راه اش به معبدی افتاد و با راهبی بنام " ایلیا " آشنا شد و توانست از طریق او به سؤالهایی که در مورد مرگ و هستی و بهشت تو ذهن اش می جوشید ، پاسخ هایی با توجیهات مذهبی بیابد و تلاطم درون اش خاموش شود . این کشیش ، همچون یک پدر ، اورا تحت حمایت خود قرار می دهد تا که روزی اسحاق با پا در میانی او ازدواج می کند . قصه ای با شروع تلخ و پایان خوش و شورانگیز .

همیشه عادت داشتم چند خطی بعد از خواندن قصه هایش برای او بنویسم و این سطور ذیل هم یادداشتی بر آن قصه است :

" قصه ی پیامبر را خواندم . خوشحالم که ذوق و طراوت اندیشه یِ تان در هر اثری که خلق می کنید چون شبنمی بر گل ، رخ می نمایاند . استیل و سبکی که دارید در این داستان نیز بارز بود . از کارهای شما امید می تراود و زیبایی حس و اندیشه . سرراست می نویسید و چیزی را کم نمی گذارید . کاراکترها خوب شکل می گیرند و اما درگیر نمی شوند . منظور از این درگیری شرایط اجتماعی ِ ویرانگری است که خیلی وقتها ، نمی گذارد کارها کاملا بر وفق مراد پیش بروند .اما قصه ، ساخته و پرداخته ی ذهن است و می تواند هر جوری پیش برود . شما این شق را اتخاب کرده اید و نگاه خوشبینانه ای غالب بر اثرتان است . نه اینکه این مسئله از قدر خلاقیت شما بکاهد نه ، بر عکس به لطافت کار شما یاری رسانده است . من به عنوان خواننده از کارتان لذت می برم و اما به عنوان یک منتقد ، جای خالی حوادثی را حس می کنم که به معیشت و ماجراهای تلخ یک زن و یک فرزند معلول مرتبط است . این قصه همچون پر قویی است نرم و سپید و لطیف و رگه های رمانتیزم در هر سطر آن هویداست و شما موفق عمل کرده اید . اما به نظر من ، داستان باید همچون یک اسلحه به روی پلیدی ها شلیک شود . یعنی واقعیت را بشکافد و آلام بشری را چنانچه هست نشان بدهد . شما به جنبه ی معنوی و روحانی قضیه نگاه کرده اید و اما دنیا چیزهاییی را شاهد است که رگ و پوست را هم در منگنه گذاشته است . از ارتعاش جانهای لبریز از درد و واهمه هایی که بر حیات بشری مستولی است هم بنویسید . شخصیت هایی که نا امیدانه پرسه می زنند و ترسهایی که ناشناخته بر جانها چنگ می زنند هم مدنظرتان باشد . دوست دارم وجوه متمایز این جنبه های معنوی و روحانی قضیه را که بعضا چون دامی گسترده به تیره روزی آدمها می انجامد را نیز شاهد باشم .

چنانچه قبلا هم گفتم قصه ی شما یک قصه ی سرراست و روان و خواندنی است و من مشکلی در آن نمی بینم . فقط یک چیز را می دانم و آن هم این است که فرجام اسحاق ها و سرشت ایلیا ها در جامعه ی امروز ما طوری دیگر است . تیره روزی ها و تصاویر زنده ی اجتماع چیز دیگری را نشان می دهد . سمبولیسم باید همچون سایه ای که خود آدم نمی بیند ، در کارش تجلی پیدا کند . خواننده باید ورای روایت ، شاهد تداعی هایی هم باشد که در جامعه ، چون زخمهایی زیر تنظیف های سپید نهان است . اینگونه است که که یک اثر ادبی ژرفا می یابد و این ژرف اندیشی ، مایه ی ماندگاری آن می شود . همیشه باید به یک چیزی نفرت ورزید و یا باید از چیزهایی نفرت داشت و همچنین باید در راستای آن به وجوهی دیگر عشق ورزید .  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.