مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

عاشیق قربانی و پری / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

  علیرضا ذیحق


عاشقْ قربانی و پری


داستان عامیانه آذربایجان

 

 " میرزا " و " ساناز"در عطر پونه ها و گلهای بهاری غرق بودند و فارغ از هر خیالی که جدایی آغاز شد . آسمان آفتابی بود و هیچ کدام به فکر اخترهای سوخته نبودند . شب هم نبود که رقص گیسوی یار ، هما غوش نقره های مهتاب شود و به شبی تیره و تار فکر کنند .


 

ادامه مطلب ...

فولکلور آذربایجان / بازخوانی داستان قاچاق نبی / علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8231568142/%D9%86%D8%A8%DB%8C.jpg علیرضا ذیحق


بازخوانی داستان ِ قاچاق نبی


 «نبی» دهقان زاده ای فقیر و گمنام بود که به نزد اغنیاء و مالکین به چوپانی می پرداخت . روزی جرقه ی خشم پدرش « علی کیشی»، به ستمی ناروا و بیگاری در زمین ارباب چنان شعله ور می گردد که در اعتراضش به ظلم و نابرابری، غضب خان چنان اوج می گیرد که تن نیمه جان او را نقش زمین می کند و اینجاست که نبی با خشونت به اعتراض بر می خیزد و از واهمه ی انتقامی سخت ، زادگاهش را به اجبار ترک می کند .


ادامه مطلب ...

داستان عامیانه آذربایجان / عالی خان و پری / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق    http://s6.picofile.com/file/8229036684/alikhan_va_pari.jpg   

عالی خان و پری

 

داستان عامیانه آذربایجان

 

به زیر آسمان خوی، آنجا که روی سبزِ خاک ، تا چشم کار می کرد درختان تبریزی قد برافراشته بودند ، به حاجی صیاد خبر آوردند که زن اش دوقلویی آورده که یکی پسر است و یکی دختر. او که از سرشنا سان شهربود ، خویشان و آشنایان را ضیافتی داد و به رسم ایل ، ریش سفید طایفه  نام یکی را محمد نهاد و نام دیگری را پری .

 

ادامه مطلب ...

افسانه های آذربایجان : فاسقِ خاتون / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق


افسانه های آذربایجان :

 

فاسق ِ خاتون

 

روزی از روزها در روزگاران قدیم ، پسری بود خوش جمال و رعنا ، به زیبایی مثل پنجه ی ماه که در یک خانه نوکری می کرد . خاتون خانه دل در گرو پسره نهاده بود و هر جوری بود می خواست اورا به چنگ بیاورد . قد و قامت رشید پسر ، دل از زن ربوده بود و شب و روز به فکر اوبود .

  ادامه مطلب ...

قصه ای به زبان ترکی/اوستا کمال / حئکایه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8222078676/zihagh_.JPG علیرضا ذیحق


اوستا کمال


حیکایه


نه کی جماعت صفحه قویوب سؤز چیخاردالار و ایسته یه لر آبیری نان اوینالار ، یوخ ! موضوع اصلن بو دئییل . وار یوخونو اودوز موشدو و قاپی قونشو بیلیردی کی بو گون صاباح دی بوردان گئده جک لر . یعنی قاباقجا آروادی  قاپی قونشو اَلیندن کی مرتّب اونو سورغو سوآلا چکیردیلر آجیق ائدیب گئتمیشدی قیزی نین ائوینه کی حامیله ایدی و بو گون صاباح دوغاجاق ایدی و فقط کمال قالمیشدی .


ادامه مطلب ...