مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

بهارانه / شعری از علیرضا ذیحق

https://s31.picofile.com/file/8473683676/%D8%B0_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87_%DB%8C%DB%8C%DB%8C%D8%AD%D9%82_1.jpg


 https://s31.picofile.com/file/8473683676/%D8%B0_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87_%DB%8C%DB%8C%DB%8C%D8%AD%D9%82_1.jpg

علیرضا ذیحق

 بهارانه

کودکی با تیپا

برف ها را می پراند

و نگاه من همه

به سرخ ِ یک گل نوروز

چون آتشی برآمده از قلب خاک .

تشویشی با من بود مبادا

نه که گل را پرپر کند

زیبا بودن را

در بهاری هنوز نیامده

له کند .

دخترک اما

گل را بوسید

و چشم به رنگین کمان ِ نیم سردِ  بلنداها دوخت

دستی به دعا گرفت

و برف ها در مشت هایش آب شدند

وقطره – قطره پای گل ریخت !

من نیز کودک شدم

خاطره ها گل کردند

و خود را در کوچه یافتم

پشت خنچه های رنگین

با کله قندهای روبانی

و دیس های پر از شیرینی

و طاقه های ابریشم

با گلدان های شمعدانی

که سرخ و صورتی بودند

وبالا سرِ خنچه بَران

رقص کنان می رفتند

تا در ِ بختِ دخترانی که

فردا عروس می شدند .

آی چه زیبا روزگارانی بود

که در سور ِ چهارشنبه

شالها و کلاه ها

ازسیب و به و کشمش ونبات

پرمی شدند

و سوگلی هاا از لای درها

با افشانِ گیسوها

و با رژ های کش رفته از مادرانشان

چشمک زنان

به عاشقان  

 لبخند ی سرخ می زدند !

بهاری در راه

نوروزی  نو

کوچه ها خالی

اما پاساژها

 سرشار از شور جوانی

و گوشی هایی که مدام

در دستها می چرخند

و عشق ، واژه ای غریب

به گاهی که دوستی ها و جدایی ها

به ماهی هم نمی کشد .

اما ما تِنگِ بلوری داریم به شکل ماهی

و سالهاست با هم پِر می کنیم

آن را از زلال آبها

و هردو عصا زنان

ازشادیِ خیابان

دو ماهی قرمز می گیریم

برای بلور ِ دلهامان .

بهار را باور داریم ،

و نوروز را

هر چند  تنها

سر سفره ی هفت سین  جشن می گیریم

تا شاید سیزده بدر را

با  ارغوان ِگلهای پامچاالِ عمرمان

که  پای دویدن دارند

و شوق تاب رفتن

و شور عشق ورزیدن ،

همراه آفتاب و سبزه های بردمیده

سیر به تماشا بنشینیم .

آیا روزی ما نیز

از خاطره ها

قد خواهیم کشید ؟

نمی دانم اما

هیچ دریغی نیست

زندگی زیباست 

فروغ  زیباست

خیام و شاملو زیباست

وشهریار ، هوای عشق دارد .

بهاران خجسته !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.