مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

یادداشتی بر داستان کوتاه تمارض نوشتة میترا داور از علیرضا ذیحق

 


روایت میترا داور از دنیایی سوخته و مچاله شده


یادداشتی بر داستان کوتاه تمارض نوشتة میترا داور از علیرضا ذیحق


 قصة " تمارض" میترا داور را که می خوانی و به رگه های پر رنگ رئالیزم آن می اندیشی واینکه چه قدر زیبا، از چاشنی های ایده آلیستی دور است وحقیقت را در مسلخ مصلحت های روز قربانی نمی کند، ضمن اینکه او را نویسندهای پیشرو می بینی، ناخودآگاه وبی آنکه قصد قیاسی باشد که "تمارض " جنسی دیگر دارد و ماندگار است یاد فرمولی می افتی از فیلمها و سریالهایی که این روزها تو ایران باب است و آنقدر تکرار شده که حتی ابتذال آن نیز به چشم نمی آید.

   


روایت میترا داور از دنیایی سوخته و مچاله شده


یادداشتی بر داستان کوتاه تمارض نوشتة میترا داور از علیرضا ذیحق


 قصة " تمارض" میترا داور را که می خوانی و به رگه های پر رنگ رئالیزم آن می اندیشی واینکه چه قدر زیبا، از چاشنی های ایده آلیستی دور است وحقیقت را در مسلخ مصلحت های روز قربانی نمی کند، ضمن اینکه او را نویسندهای پیشرو می بینی، ناخودآگاه وبی آنکه قصد قیاسی باشد که "تمارض " جنسی دیگر دارد و ماندگار است یاد فرمولی می افتی از فیلمها و سریالهایی که این روزها تو ایران باب است و آنقدر تکرار شده که حتی ابتذال آن نیز به چشم نمی آید. آدمیزاده که عادت کند کار تمام است. اولش عاشقی وبعدش کل کلی و آخرش هم سوةظن و قهر وآشتی. سوختن وساختن را هم که عرف وسلیقه ها بیشتر دوست دارند تا طلاقی که کثرت دارد و اما مصلحت نیست و به شکلی باید آتش بس را تدا رک دید. مضامینی که جوششی نهان در غریزه دارد و اشاره به تابوهایی که جامعه از آن رنج میبرد و به هرحال دوست دارد چیزی متفاوت تر از آن چیزی که در هستی اش رایج است ببیند. جوانان و پیر سالانی که آزادانه و بی ترس ولرز به عیان عشق می ورزند ونمودش اما درجامعة اکنون چنان هم که افتد ودانی نیست.

میترا داور در این قصه، اگر رو لبة تیغ هم راه می رود یک رهگذر عادی نیست. بالرینی است که چست وچابک ،به زیبایی، تکنیکی را به نمایش می گذارد که برای آن زحمت کشیده است. قصه را که تمام می کنی تازه می افتی به هول وولا که مگر میشود این همه ظریف، آن همه خطر را ردکنی. سوژهای معمولی و اما پرداختی ناب و دگرگونه. نشانه ها، غافلگیرکننده است و تا می جنبی، خود را در عمق فاجعه می بینی. شاهد کاری می شوی واقعگرایانه و گره خورده به اصالتی ناب از هنر.

" تمارض "، حس وحالیست غریب از دنیایی به غارت ویران. جهانی که در آن، زنان فرهیخته نیز بعضاً خود را " مچاله شده وسو خته" می یابند.

راوی در مقام اول شخص، از خود و قاسم سخن می گوید. قاسمی که یک تیپ نوعیست از روشنفکرانی نو برآمده که برای زن فقط تا آن حد حقوق انسانی قائلند که از شغلی بچسبد وبا دست پر برگردد. خصوصاً که تحصیلات عالیه هم نداشته باشد کار، واویلاست. اشتغال با تحصیلات بالا، پول بیشتری عاید خانواده میکند و مرد هم که فقط تا اندازه ای در اجتماع مرد است و مورد عزت، که پول و رفاه اش را به رخ دیگران بکشد. قاسمی که اگر نگران کبودیهای جسم و به هم ریختگیهای روانی زنش نیز است، باز به خاطر عجزی است که او دارد واینکه مبادا چیزیش بشود واز عهدة سر وسامان بچه ها بر نیاید.

زنی که فریاد نیز یادش رفته و شده اجیری که باید غذا سرخ کند و یا که خودسرخ شود ودر هر شرایط روحی بدنش را وا گذارد که مبادا اوقات تلخی شوهر، دلبندانش را در دل شب بیدار کرده و آنها را از ترس به گوشة دیواری چسبانده وگریةشان را در آورد.

میترا داور با داستان کوتاه تمارض، با فرار از دنیای وهم آلود خیال، از دستمایه های رئال، چنان تصاویری ارائه کرده که ضمن گریز از سطحی نگریهای فمینیستی، نقبی زده به دنیای ذهنی زنی که رنج میبرد ورنجش هم نه غلو شده، بلکه عینی وملموس است.

لحظه ای را درقصه داریم که ما را با نویسندهای تیز نگاه، آزموده و ایستاده بر چکادی روب هرو میکند که با عناصر داستانی، نه که آشنا ، بلکه با آنها استخوان خرد کرده و درمکاتب ادبی ، نیک غوطه خورده است. این ضرباهنگ جاییست که زن میگوید:" گربة سفید باغ پدریمان دیروز با گربة خال خالی بازی میکرد، می دویدند دنبال هم! چه لذتی میبردند از عشق صادقانه شان! نمیدانم همة اینها کی وچگونه بارم شد! با اینکه همیشه پدرم می گفت از عهدة پدر و پدر جدش هم بر میآیی، اما مادرم همیشه می ترسید."

میترا داور به طرح برشی پرداخته از زندگی انسانهایی که متعلق به خرده بورژوازی برآمده از بطن نوین زمانة عصر وخاکش هست و تاویل گر هستی مردانی که با همة به روز بودن، همچنان در چنبرة نگاههای سنتی شان، معتقدند که تا زن از پا نیفتاده چیزیش نیست وسوزش هم اگر دارند در حس وعاطفةشان و لنگی روحشان که زخمیست، باز " تمارض " است وبیش نیست.

میترا داور نویسندهای است که زنانگی هایش را بی آنکه گم کند در امتداد نسلهایی قدم برمیدارد که نمودهای روشن آنها را درقصه های سیمین دانشو ر، مهشید امیرشاهی ، شهر نوش پارسی پور ،غزاله علیزاده، میهن بهرامی، منیرو روانی پور، واین آخرها در آثار خلاقة " مرضیه ستوده" ، " فریبا وفی" و" میترا الیاتی" به آشکارا میبینیم. هر کدام اما با نگاه، تکنیک، وجهان بینی خاص خود.


داستان تمارض را اینجا بخوانید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.