زبان، تصویر و شعر
نگاهی به شعرهای علیرضا ذیحق در ماهنامه اینترنتی " ماندگار"
شعر ‹ خسته› از علیرضا ذیحق ؛
در بین تمام شعرهایی که از این شاعر در ماندگار گذاشتهشدهاست، این شعر به صرف نوع زبان، روانی تصویر و جدا شدنش از زبان خطابی که بیشتر مورد استفاده شاعر است، شعر خوبی است باحسی شخصی، صمیمی و تصاویری زنده، که قابلیت دیده شدن را هم برای شعر به وجود میآورد و از تصاویر خطی فاصله میگیرد و هم مخاطب را در دریافتهای خود شریک میکند.
زبان، تصویر و شعر
نگاهی به شعرهای علیرضا ذیحق در ماهنامه اینترنتی " ماندگار"
شعر ‹ خسته› از علیرضا ذیحق ؛
در بین تمام شعرهایی که از این شاعر در ماندگار گذاشتهشدهاست، این شعر به صرف نوع زبان، روانی تصویر و جدا شدنش از زبان خطابی که بیشتر مورد استفاده شاعر است، شعر خوبی است باحسی شخصی، صمیمی و تصاویری زنده، که قابلیت دیده شدن را هم برای شعر به وجود میآورد و از تصاویر خطی فاصله میگیرد و هم مخاطب را در دریافتهای خود شریک میکند. تصاویری که برای بازی ذهن ، شاعر جایی باز میکند تا خواننده در این دریافت سهیم شده و به باور خود برسد. در شعرهایی که از این شاعر خواندهام دو نکته جالب وجود دارد، وقتی شاعر به خود نزدیک میشود شعر دارای بافتی ساده و شعرگونه میشود، گویی شاعر هم به خود، هم به شعر و تصاویری که میسازد و هماهنگی با آنان اعتماد کرده و در بستر شعر، خود نیز به حرکت تن میدهد و دیگر زمانی است که شاعر به شعر وارد نمیشود، تصاویر را ارزیابی کرده و سپس بعضیها را در شعر قرار میدهد. مانند شعر" سربازان جمعه و یا پاره پاره"
در شعر پاره پاره این زبان و تصویر را داریم:
با ما که اما نبضی بود و رگی بی تاب/ و گوشهای بی حفاظ/ به قدر نیل پری نیز/ لایی و جایی نبود/....
هر چند دراین شعر شاعر در آخر شعر، تن به رهایی از تصاویر تمثیلی وزبان نه چندان ملموس میدهد اما پایان خوب شعر نمیتواند تمام سنگینی بند و بستهای زبان و تصاویرش را خیلی نجات دهد و حرکت و سازهی فضای حسی شاعر را به تمام پیکرهی شعر منتقل کند:
کج شدم و مج/ راه نبود/ چاله بود چانهام/ با سرخیاش/ شاید هم بهاری پاره پاره/رو بومی خزان زده/
شاعر در سطرهای پایانی در شعر حضور واقعی دارد و دریافت حسی خود را بی پرده نشان میدهد.
و این اتفاقی است که در هیچ قسمت از شعر ‹ میراثی در دیس› نمیافتد. تقدیمی با تمام بار تصویر، حس؛ زبان و تمثیل داستانگونهی قهرمان سازی که چندین دهه است در ساخت و ساز شعر معاصر راه یافته است. و شاید بتوان گفت چه در آغاز و چه در ادامهی راه تا امروز چیزی نداشت و چیزی برایش نماندهاست و نقاط اتصالش به شدت از کار افتادهاست.
و اما در شعر " خسته"
روانی واژه و حرکت تصویر با خود شاعر در شعر حضور مییابند. شاعر بیرون ازخود نیست. تصویرش وزبانی که در شعر به کار گرفته میشود، کارایی دارد و شعر بدون هیچ قضاوت و ارزشگذاری کردن، بدون هیچ بزرگ نمایی و یا حذفی، موجودیت خودرا نمایش میدهد. خودی که عام است و در ذهن هر خوانندهای رد حضور خود را برجا میگذارد.
در سپیدیهای آسمانی که ابر، اندودش کردهاست/ ادراک حسی گنگ/ مرا از درد، از زخم/ و از نیامدهها میترساند/
حرکت شاعر از بیرون به سمت درون است. و در هر بند میتوان گفت هر بار این حرکت را با تجربهای حسی درمیآمیزد و به نمایش میگذارد.
پاییز نگاههای هراسانم در آینه/ لبریز خیرگی در/ نیمرنگیهای عاطفه و نیازست/ که در برگ برگهای خموشیهای اندیشهام/ باغهای ویران خیالم را/ انباشتهاند/
دراین بند دوربین شاعر جلوتر آمده و از خود شروع شده، و نمای بیرون را با بزرگی خاص خود به درون کشیده ، رنگ میزند و دارای بافتی حسی و شخصی میکند. لایه لایه بودن فضا بیشترین کمک را به انتقال تصویر ، رنگ و خلوت شعر به خواننده میکند.
به زیر پلکهای من که دنیایی از بهار خفته بود/ این خزان، آزارم میدهد و گم میشوم در حیرانی فصول/ وقتی زمستان دلم/ بی ابر، بارانش میگیرد./
با این بند حرکت در فضا را شاعر به انتها میرساند، شاعر در عبور از بستر شعر همان فصلیاست که رنگ نوع بودنش را بر تمام شعر و بار حسی شعر میپاشد. اما هنوز ضربهی پایانی را در شعر قرار نداده است و در دو سطر پایانی شاعر به راحتی فضا را ترک میکند و به تصویر خود برمیگردد. شعر در فضا، فضا در شعر و خواننده ویا شاعر که این حرکت را در درون خود تجربه کرده و میکند.
از راههای نپیموده خستهام/ و از آرزوهای نارسیده، سرشار!/
شعر صاحب چهرهای انسانی است که مانند همه در حالی که با سکوت روز را میگذراند غوغای درون با نفسی عمیق به درون برمیگرداند.تجربهای که همه در آن شریک هستند و این یافتن مخاطب در دریافت واقعی تصویر، زبان و حس شاعر است که به شعرهویتی فردی میدهد. شعری که صاحب شناسنامه است و بیرون از شاعر میتواند به یافتن مخاطبش مشغول باشد.
سادگی تصویر و تشبیه اگر شاعر بداند چگونه قرار است در زبان مورد نظرش از آنان بهره بگیرد و فضایی را بیافریند که دارای دریافتی خاص و عمیق از لحظه باشد نقطه اوج و تعالی یک شعر است...
متن کامل شعر " خسته "
خسـته
در سپیدیهای آسمانی که ابر، اندودش کرده است
ادراک حسی گنگ مرا
از درد، از زخم
و از نیامدهها میترساند.
پاییز نگاههای هراسانم در آینه
لبریز خیرگی در
نیمرنگیهای عاطفه و نیازیست
که در برگ برگهای خموشیهای اندیشهام
باغهای ویران خیالم را
انباشتهاند.
به زیر پلکهای من که دنیایی از بهار خفته بود
این خزان، آزارم میدهد و گم میشود در حیرانی فصول
وقتی که زمستان دلم
بیابر، بارانش میگیرد.