نامه ای به علیرضا ذیحق ،سردبیر مجله اندیشه فرهنگی
سوختن یک نغمه است از ساز شمع
دوست مظلوم من !
سلام . سطر دردی را ـ که از خامه ی آن بزرگ در سرمقاله ی این ماه چکیده بود ـ خواندم . خوشحالم که هنوز در « اندیشه ی فرهنگی » ( و به فرمایشِ دوستانِ مهربان : « ذیحق نامه ») نفس تازه می کنید. آن هم در روز و روزگاری که هر تنابنده ای تا آجرپاره ای به دست اش رسید ، مُهرِ پیشانیِ اهل ادب اش می سازد:
بالش عافیتی نیست در این شعله بساط
نَفَس سوخته دارد سرِ زانویِ چراغ
نامه ای به علیرضا ذیحق ،سردبیر مجله اندیشه فرهنگی
سوختن یک نغمه است از ساز شمع
دوست مظلوم من !
سلام . سطر دردی را ـ که از خامه ی آن بزرگ در سرمقاله ی این ماه چکیده بود ـ خواندم . خوشحالم که هنوز در « اندیشه ی فرهنگی » ( و به فرمایشِ دوستانِ مهربان : « ذیحق نامه ») نفس تازه می کنید. آن هم در روز و روزگاری که هر تنابنده ای تا آجرپاره ای به دست اش رسید ، مُهرِ پیشانیِ اهل ادب اش می سازد:
بالش عافیتی نیست در این شعله بساط
نَفَس سوخته دارد سرِ زانویِ چراغ
بسوزید و بسازید و بی مهری طفلان سنگ در دامن را ندیده بگیرید که :
نیست پروانه ی ما بی خبر از خوی چراغ
دوستان را هم تاب آورید که دوست دارند « علیرضا» ی عزیز، گذشته ی روشن خود را با آینده ای روشن تر گره بزند.
توفیق رفیق راهت ...
حبیب حسن نژاد
15/2/89 – خوی