مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

باز خوانی فیلم " حکم" اثر مسعود کیمیا یی / علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8215059000/%D8%AD%DA%A9%D9%85_%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF_%DA%A9%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg علیرضا ذیحق

 علیرضا ذیحق


سرودی بی مرگ


باز خوانی فیلم " حکم" اثر مسعود کیمیا یی

 

سینما ، سینما ست و اما کمال اش ، در پیوندیست که با ریشه ها دارد و بلندا های یک اندیشه ی تناور. ریشه ای دویده در ژرفا های جامعه و بلندا های حسی که از شعور مایه می گیرد.خمیره اش می شود هنر و بارز ترین نمودش سینما. سینمای کیمیایی نیز ، کیمیا ی عصر است. با عناصری پو یا، ما نا و پر رمز و درخور.سینما یی که افت و خیز داشته و اما هر گز ، سر نیفکنده.


 http://s6.picofile.com/file/8215059000/%D8%AD%DA%A9%D9%85_%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF_%DA%A9%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg  علیرضا ذیحق


سرودی بی مرگ


باز خوانی فیلم " حکم" اثر مسعود کیمیا یی

 

سینما ، سینما ست و اما کمال اش ، در پیوندیست که با ریشه ها دارد و بلندا های یک اندیشه ی تناور. ریشه ای دویده در ژرفا های جامعه و بلندا های حسی که از شعور مایه می گیرد.خمیره اش می شود هنر و بارز ترین نمودش سینما. سینمای کیمیایی نیز ، کیمیا ی عصر است. با عناصری پو یا، ما نا و پر رمز و درخور.سینما یی که افت و خیز داشته و اما هر گز ، سر نیفکنده. عقابی که اگر قیچی به پر و بال اش هم خورده ،اما آن قدر جان داشته که بتواند بر فراز قله ها آشیان کند. در آثارش همیشه به تأ ثرات دو جانبه ی فرد وجامعه نظر داشته  و در فیلم " حکم " ، با ساختاری ییچیده  از افول بشا شیت ، جوانی  و عصری که به تأ سی از دنیای مدرن ، در دلهره ورنج ،رگی پر تپش دارد  سخن می گوید.جوانان ، شکفته وفهمیده ،به هوای فضیلتی با پرسه در کتابخانه ها ، دانشکده ها و نمایشگاهها ، عاشق هم اگر می شوند یکهو در مقتل  زمانه دگر گو نه آدمی می شوند که رذیلت بر چهره هاشان خون می پاشد. قربانی هم می شوند وقربانی دیگران. راه صعودی که نباشد لا جرم باید سقوط کنی. حکم ، چنین است . یعنی چاره این است.

فروزنده ومحسن ، زنجیری اسارت ها ، حسرت ها ، زخم ها و فاصله ها، با سهند ، رفیقی که جراحت های عشق اش را با کوهمردی ها و روان پریشی هایش تحمل می کند،  پای در راه تقدیری می گذارند که تبهکارانه ،به راهشان گسترده است.سرما یه ، قدرت می آورد و قدرت  - اگر پابند هیچ باوری از ته دل نباشی و ایمان آدمی ، جز شعاری و تظاهری برای فریب نباشد –تبا هی را رقم می زند.انباشت سرما یه دست قلیلی ورشد فقری جانکاه و نبود فرصت های برابر  برای تحصیل واشتغال ، جا معه را آسیب پذیر می کند  و برای صیا دا ن عفت و  فضل  ، شکار مثل آب خورد ن شده و هرچیزی که یکی هم آدم است ، تاریخ مصرف می یابد.محکومان که جای خود دارند وحتی برای حاکمان نیز حکم می خوانند در قفا.حکم ، اجرا می شود. تیز وتیر . همچون بلایی.سخن اما این نیست که آن ، قصه است و کیمیایی ، قصه پردازی موفق و این اواخر سخت مدرن با لایه های پیچ در پیچ داستان اش و وباریکی های  رعد آسای اندیشه اش. اگر هم یافت می شوند کسانی که  دوست دارند او باز  قصه ی سر راست بگوید باید گفت که روح عصیان زده ی  او ، هرگز تکرار و ایستایی را باز نمی تابد. چرا که یک هنرمند ممکن است نگاه وزبان خاص خود را داشته باشد  و  آنها رابخشی از مؤ لفه های کارش گرداند  اما اگر همجنان به تکرار خود ودیروز ها بنشیند  ، سخت آسیب می بیند. سکون را هرگز نه یک روح پویا و نه سینمایی که به ذات هنر دلبسته است هیچ نمی پسندد.

کیمیایی در " حکم " از یک مضمون کاملا بومی و ا قلیمی  که همانا بازی  حکم وحاکم  در مشرب لوطی های گذر بود و مکانش قهوه خانه ها ، آن جنان جنگی به چنگ زمانه می زند که ترجمان دنیایی می شود با  گوشه گوشه  های خونبار وتلخ اش. برای بودن ونبودن باید ستیخت.وقنی که در حصاری و دیوارها بلند است باید که پریدن را بدانی که اگر ندانی ، می مانی و می پوسی و اینجاست که یا زه می زنی  ویا به ژیشواز مرگی خود خواسته می روی. محسن که در روزگاری همه   حُسن بود  وعطو فت و در نگاهش کتاب دلشدگان ، می پرد اما با بالی که از پروا زش نیز، مدام خون و مرگ می ریزد. فروزنده نیز که فروزانی نسلی است و باید چراغ فردا ها و ما در نسلی بعد باشد بی عشق زیستن را تاب می آورد که در هستی ، جا و مکانی یابد و صد البته نانی ، که در نبود مجرا هایی که عزت اش را پاس دارند، خود را در منگنه ای می یابد که یا باید ، له و لورده چون گوشتی بویناک ، عمری خود را در خلا های اجتماع سرگشته بر دوش بکشد و یا که به عصیانی خیزد و انتقامی و ولی چون هنوز فانوس دل اش با عشق محسن سو سو می زند، راهی برمی گزیند که شاید با تقاصی نیمه کاره ، لحظه هایی را تا نبودن  در فراری بی فرجام آرام گیرد. اما حکم صا در شده است و فروزنده باید ، با شعله ای میرندهدر خون خود بتپد . اینجاست که "رضا معروفی "،که خود صاحب حکم است واگر روزگار دگر گونه بود و او نیز دگر گونه انسانی بود و یادگار  هادی های صداقت و شاهد تاریخی پر شکست و یأ س آور ، پیش از اجرای حکم فروزنده ، دل نگران نسلی می شود که فرزندش نیز سن و سال آنها را دارد و قربانی یأ س و افسردگی و رها در آسایشگاه ها ، سوی عزلتی می شتابد که شاید بشود با نجابت کاری کرد و انسا  ن بودن را با مروارید های مهر، آذین کرد.حتی با مهری به خود که در قاموس  او، انتحار نیز گاهی  با شرف و عزت ، مترادف است.رضا معروفی را " عزت اله انتظامی نه که بازی ، بلکه زندگی می کندو چقدر هم زیبا. درحکم، نه تنها تقابل  دونسل بلکه نسلهایی را داریم که هر کدام با آما لهایی کم وبیش همسان ، مرتب و بی وقفه  همپای  یک تاریخ جهانی  و در چرخ دنده های عصر جدید ، بیش ا زپیش با تعصب ، گلوله و احکام حذفی  ، از کمال و شکو ه به  به تباهی وزوال  می افتند.

 مسعود کیمیایی ، سینما گری اندیشمند است و استاد فن خود و صاحب سبک. او هنر را هرگز برای هنر نخواسته و مد نظرش ، همیشه فرد واجتماع بوده است . کاش می شد " حکم " کیمیایی را از دید جامعه شناختی بیشتر از این شکافت و اما کار من کالبد شکافی نیست و وب نوشته ایست کوتاه ، تا از او بخاطر هنرش ، بخصوص فضا های انسانی، عاطفی و نوستالژیک فیلم اش که با همه ی کانگستری بودن اش ،  زیبا و نرمینه با موسیقی ،نور و فهم می آمیخت   تشکری کرده باشم.  او آوازه خوان  عصر است با سرودهای بی مرگ  و اگر خود نیز  روزگاری افتاده  ویا دستی به زمین اش زده ،ایستادن را همیشه بلد بوده است.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.