مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

یادداشتی بر فیلم "وقتی همه خوابیم "* ساخته ی بهرام بیضایی/ علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8220396884/_.jpg


بیضایی و برخوانی‌اش از چکامه‌ای در خون

 

یادداشتی بر فیلم "وقتی همه خوابیم "* ساخته ی بهرام بیضایی


چکامه با دستی پاک و اما رنجوراز درد،دلی ترس خورده دارد و نجات،درپی لبخند، مرگ بر عشق رادر دیوار کوچه ملتفت نیست. سخن از" بیضائی " است و فیلم " وقتی همه خوابیم ". بیضائی در آغاز فیلم " نجات " را از زندان بیرون می آوَرَد و اما مگر کجای این خاک و ورا، بر بندیان رنج، بندی دیگر نیست ؟

                                                                                        

                                                                                         

 http://s6.picofile.com/file/8220396884/_.jpg  علیرضا ذیحق


بیضایی و برخوانی‌اش از چکامه‌ای در خون



یادداشتی بر فیلم "وقتی همه خوابیم "* ساخته ی بهرام بیضایی



چکامه با دستی پاک و اما رنجوراز درد،دلی ترس خورده دارد و نجات،درپی لبخند، مرگ بر عشق رادر دیوار کوچه ملتفت نیست. سخن از" بیضائی " است و فیلم " وقتی همه خوابیم ". بیضائی در آغاز فیلم " نجات " را از زندان بیرون می آوَرَد و اما مگر کجای این خاک و ورا، بر بندیان رنج، بندی دیگر نیست ؟ حرف از حقوق آدمی نیست، موجودیت اوست که در خطر افتاده. انسان، متاعی قاچاق شده وخواهرِ ِنجات، در آن سوی خلیج،قلک پول گشته است. کسی انتظار " نجات "را نمی کشد که همه در فکر خویشتن اند. برادر به فکر متاعیست که فروخته و نجات،فقط وقتی خوب است که در پشت میله ها به گناهی ناکرده مصلوب است. نجاتی که پیش از این هم،طالعی غمین داشته است. مردی که در شب آزادی اش ودر رویارویی اش با واقعیت، پیش از آن که دستهای او خون شود،زن اش " ترنج" به انتحار برخاسته که بی سیرتی اش را پایان دهد و نجات،به نجاتی که او قول اش را داده بود برسد.

به قول نجات " قرار بود بدهی را جور کند و بکشدم بیرون.به جبران خرابکاری های برادرش که ضمانت او را کرده بودم. اما اون خودش را نبخشید و خود زنی کرد. "

اما در پندار قانون و مردم،او محکوم است و همچنان نجاتی نیست. تا که بعد از پنج سال و سه روز، با برگ تبرئه، در نخستین گام اش به جامعه، شهر را در حصار آینه هایی می بیند با پنجره ها و میله ها یی که کسی بی آزار، اذن نَفَس ندارد. درخود فرو می رود و می گوید : " مانده ام که آن تو بهتر بود یا بیرون. کاش جرمی کرده بودم که سزاوار آن میله ها بودم ! خواهرم رفته آن ور آب. وقتی بردنَم 11 سالش بود. چطوری به پولی دست می زنند که خواهرم می فرستد ؟ باید خیال کنم کابوسی بود که میتوانست بدتر از این باشد. "

اما نجات در اجتماعی که او را به چشم سطل آشغال می نگرند،به "چکامه" برمی خورَد. چکامه ای که مزاحم دارد و دیریست که لبخند از او گریخته است. شوهر و فرزندش را در تصادفی از دست داده و تنهای تنهاست با دستانی کبود از سوزن. مرتب با تهدید،پابه پایش می آیند که رضایت او را بگیرند و اما اوکه رضایت را مساوی رضایت به مرگ عزیزان اش می داند،دنبال یک گریز است و خوب می داند که" مرگ، تنها چیزی یه که نجاتش می ده ".چکامه به" نجات" از خواهرش می گوید. خواهری که لبخند نام اش است و باید که کشته شود. کسی که آلوده است و زمین خورده و در هم شکسته. خواهری که در ادامه می بینیم جز خودِ خودش نیست و از نجات می خواهد که او را از پای در آوَرَد. اما نجات،جنس اش از ابریشم است و تیغ را بر نمی تابد. تا که نقشه عوض می شود و برادران چاووشی که برادر زن نجات بودند و به خون او تشنه تا به قولی خون را با خون بشویند وتقصیر های خود و بی ناموسی خواهرشان را زیر لفافی از سنتی مقبول بپوشانند،وارد گود می شوند. چکامه به ریخت نجات در می آید و با جامه ی او،جلوی سینمایی که دیریست سوخته و ساخته و حالا به فروش می رسد،از پشت چاقو می خورَد و وقتی "نجات" می رسد که چکامه سخت از نفس افتاده است و زمزمه اش، حبابی زیرآب است :

" لبخندی وجود نداشت. داشتم عاشقت می شدم. اما این حق شوهر و پسرم نبود... تو نجات یافتی !"

این اما همه ی قصه نبود. زیرا بیضایی، وقتی درگیر موضوعی می شود فکرش دیگر،آن نیست که بخواهد آن را،آن ورِ آب ها آب کند. با رگ و پوست اش در بطن مسئله می خزد و فیلم اش،وسعت و ژرفایی می یابد که ابتدا و فرجام نمی شناسد. آن را با تاریخ و جامعه می آمیزد و حاصل کارش، نبوغ و جاودانگی را سلام می دهد. کاری به این که خوشایندِ نظرِ ِمن و یا یک منتقد پرسنلی و یا جشنواره ای حرکت کند ندارد و سعی می کند که خود و اندیشه اش را به مسلخی از سلایق دیگران بدل نسازد. اثر او بیانی نمادین می یابد و فیلم در لحظاتی با پشت صحنه گره می خورد و می بینی که کسی جای خودش نیست و زمانه،تداعی گر شعری از اخوان ثالث می شود که می گوید : " من اینجا بس دلم تنگ است / و هر سازی که می بینم بدآهنگ است... " و بی اختیار یاد " سید " می افتی در فیلم " گوزنها " که انگار در روح " لبخند " حلول کرده و همچنین سینمارکس آبادان که هنگام اکران " گوزنها "، سوخت و خاکستر شد و اکنون،در مقابل یک سینمای سوخته هستی وزنی می بینی که با مرگ اش،احتضاراین سینما را با آلبومی از شاهنامه و اسطوره ها که به مثابه هویت ملی وتاریخ پرپیچ و خم سینمای ایران است یادت می اندازد.

در وقتی همه خوابیم،سینما نیز خوابیده و گیشه شده حرف مفت. تا فیلمی کلید می خورد،چون سیبی که در هوا چرخ بخورد،فیلم نیز مضامین متفاوتی می یابد. فیلم را همان لحظه می شود فروخت و با اعمال ِ خط و خطوط و سلیقه ها، جان آن ر ا گرفت و در پیله ای از مقررات و قراردادها،شبه هنرمندان را به میدان آورد. پایانی خوش و امید مندانه برای فیلم تصویر کرد و باسرخوردگی هنرمندان واقعی که ذوق،علم،تجربه و قابلیت کار دارند،از سینمایی که ذات اش هنر است و اندیشه، فاصله گرفت.

در بخشی ازپشت صحنه ی فیلم،نقش اول مرد را که نمی خواهد نقشی کلیشه ای ایفا کند را کنار می زنند و در نمایی دیگر،چهره ی جدیدی را که برادران ذاکری می آورند و تمام خرج و مخارج و حتی سود فیلم را جرنگی از پیش می پردازند،وارد فیلم می کنند و تمام سکانس ها و پلان ها دوباره با همان چهره ی جدید گرفته می شود و درست روزی که نقش اول زن باید بمیرد، تهیه کننده ها راضی نمی شوند که بمیرد و نا چار قصه هم عوض می شود و کارگردان فیلم، مضطرب و سرخورده،همچون یکی ازحواریون مسیح که خود را در تصلیب عیسی،گیج و منگ و گناهکار می پنداشت با خود می گوید :

" افتخار نمی کنم که ایستادم ودیدم و ساکت ماندم."

نمی شود " وقتی همه خوابیم "را دید و همچنان در خواب ماند و به " شاید وقتی دیگر " امید بست و به " رگبار "ی که در " سگ کشی " بود نیندیشید. " مسافران " با " غریبه و مه " در راه اند و " چریکه تارا" همچنان در محاق.

در سینمای بیضائی، قصه ها همیشه قرص و محکم اند و ایجازکلام و تصویر،آنها را به شاعرانگی پیوندمی‌زند. استعاره ها جابه جا، دنیای فیلم را گسترده می سازند و تصاویر، سمبلیک تر از آنی می شوند که به چشم فرهیختگان و هنر شناسان،دیده نشوند. یعنی

در سینمای بیضائی،قصه ها همیشه قرص

 و محکم اند و ایجازکلام و تصویر،آنها را به شاعرانگی پیوندمی‌زند

 

با گریز از کلیشه ها، به اصولی در زیبایی شنا سی دست می یازد که نشانه ها،پی در پی روح تماشاچی را تسخیر می کنند. بی آن که این نشانه ها،تماشاچی عادی را آزاری برساند. برای مثال در اول فیلم که نجات از محبس آزاد می شود،روی دیوارزندان،این نوشته را می بینیم که " زندان،مدرسه اجتماع است " و درجامعه نیز این نوشته رو دیوار است که " اجتماع خودش مدرسه است. " و یا در دیالوگی که زن فیلم بعد از کشمکش هایی که به زخم روح اوانجامیده و با دخترش دارد،نهایت هوشمندی بکار فته است. خصوصا جایی که دخترش می پرسد : " حالاباز می خواهی من بزرگ شوم ؟ "

اما چیزی که نشد بگویم و اشاره به آن ضروری است، تکرار حماسه ها به شکلی امروزی در کارهای بیضایی است. مثلا "نجات " وقتی بالا سر "چکامه " می رسد که خون او سنگفرش ها را رنگین کرده و این آیا همان " نوشدارو و مرگ سهراب " درشاهنامه و نقاشی های قهو خانه ای نیست ؟ آیا تداوم آن جوانمرگی، همچنان با روح ایرانی سرشته است ؟ من جوابی جز این ندارم که شمارا به اکران " وقتی همه خوابیم " دعوت کنم و همگی به این بیندیشیم که چرا در مرگْ هنگام ِ " چکامه "، مردان همه،لرزان اند وافیونی وزنان آن چنان خموش و گنگ ؟ و چراآخرین حرف چکامه،با نجات است که گره می خورد و آن هم در ازدحامِ گامها ؟ **

----------------------------------------------------------------

پانوشت:

*نویسنده و کارگردان: بهرام بیضا یی

مدیر فیلمبرداری: اصغر رفیعی‌جم

بازیگران: مژده شمسایی،حسام نواب صفوی،شقایق فراهانی،علیرضا جلالی‌تبار و...

تهیه کننده : بهرام بضایی

تاریخ اکران : 1388

 

** مطالب داخل گیومه،اشاره به دیالوگها و شخصیت های فیلم " وقتی همه خوابیم" و دیگر فیلمهای بهرام بیضایی دارد... در هنر نمایش،" بیضایی " برخوانی را مترادف روایت می گیرد و برخوان را راوی.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.