مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

افسانه های آذربایجان : فاسقِ خاتون / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق


افسانه های آذربایجان :

 

فاسق ِ خاتون

 

روزی از روزها در روزگاران قدیم ، پسری بود خوش جمال و رعنا ، به زیبایی مثل پنجه ی ماه که در یک خانه نوکری می کرد . خاتون خانه دل در گرو پسره نهاده بود و هر جوری بود می خواست اورا به چنگ بیاورد . قد و قامت رشید پسر ، دل از زن ربوده بود و شب و روز به فکر اوبود .

 

علیرضا ذیحق


افسانه های آذربایجان :

 

فاسق ِ خاتون

 

روزی از روزها در روزگاران قدیم ، پسری بود خوش جمال و رعنا ، به زیبایی مثل پنجه ی ماه که در یک خانه نوکری می کرد . خاتون خانه دل در گرو پسره نهاده بود و هر جوری بود می خواست اورا به چنگ بیاورد . قد و قامت رشید پسر ، دل از زن ربوده بود و شب و روز به فکر اوبود . چند بار خواسته بود به پسره نزدیک شود که او از خود رانده بود .زن هرچه علاج کرد و دلبری نمود دید پسره دم به تله نمی دهد . کین اش را به دل گرفت و این که مبادا روزی این راز مگو فاش شود حیله کرد و نامه ای  داد دست پسره  و گفت این را به معماری که تو باغ کار می کند برسان . پسره نیمی از  راه را رفته بود که چشم اش خورد به یک رمال و خواست ببیند طالع اش چه می گوید . رمال رملی انداخت و سرِ کتابی باز کرد و گفت : " شیر پاک خورده ، نمک می خورد و نمکدان نمی شکند . ذات تو پاک است و خیانت چیست نمی دانی .اما نمی دانم از چه رو به دل من افتاده که هرجا دیدی طبل و دهل عروسی بِپاست  درنگی کنی و یک دل سیر تماشا کنی . "

پسره با پیغام پسغام راه می افتد و به باغ نرسیده می بیند عروسی است . یاد حرف رمال افتاده و تُک پا می ایستد که ببیند چه خبر است . رقص و پاکوبی بِپا بود و چشم و دل پسره دویده بود سوی دختران و نوعروسان . وقت چه جوری گذشت خودش هم ندانست ویکهو متوجه شد که شب رسیده و حالا معمار کارش را تعطیل کرده و رفته . تصمیم می گیرد فردا برود سراغ معمار و تو راه که می آمد می خورد به ارباب . ارباب پرسید این وقت شب اینجا چکار می کنی که پسره نامه را نشان اش داد و گفت می رفتم نامه ی خانم را به معمار باشی بدهم که بین راه سور وسات عروسی بود و معطل شدم .ارباب که مدتی بود به زن اش سوء ظن داشت تا نامه را باز کرد و خواند دید به معما رباشی نوشته حامل این نامه را تو پِی های دیوار باغ زنده به گور کن . ارباب رفت توفکر و فهمید کاسه ای زیر نیم کاسه است و بین معمار و زن اش حتماً سر و سری است .به پسره گفت : " امشب را به خانه نیا و جای من  برو بخواب تو کومه ی مزرعه .هرچه خواستی آنجا هست و صبح که شد برگرد خانه ."

ارباب برگشت خانه و پنهانی کمین کرد که سر و گوشی آب بدهد و ببیند قضیه از چه قرار است . پاسی از شب دید که زن همه ی نوکرها و کلفت ها را مرخص کرد و گفت تا صبح آزادید و بروید عمارت ته باغ استراحت کنید .بعدش زن بزک و دوزک کرد و چشم دوخت به در و با ضربه ای به در ، رفت که دررا باز کند . ارباب دید معمار باشی  است و دست در گردن هم می روند ته اتاق . قهقهه و خنده شان تازه بلند شده بود که زن فهمید پسره به باغ نرفته و تعجب کرد . معمار باشی گفت : " حتما جایی سرش گرم شده و چون دیرکرده از ترس اش هم اینجا پیداش نشده .صبح که شد دوباره بفرست تا چنان زنده به گورش کنم که انگار اصلاً زنده نبوده . خاک تو سرآن کسی که جواهر چیست نمی داند . اگر به اندازه ی جُوی عقل تو کله ی پسره بود از لعبتی چون تو که نمی گذشت . "

ارباب دید زیر سر زن اش بلند شده و با سر و صدا راه انداختن چیزی درست نمی شود . هر چه در و پنجره بود فوری بست و بنا کرد خانه را به آتش کشیدن . آنها هر چه داد و بیداد کردند  فریادشان به جایی نرسید و آخر سر با آوار سقف ، زیر خروار ها خاک دفن شدند . از این راز کسی باخبر نشد و اما ارباب که فرزندی نداشت پسره را به فرزندی قبول کرد . از این رو آدم باید حواس اش  دوجا به خودش باشد ، یکی وقتی که خشم اش گرفته و دیگری وقتی که هوس ، به سراغ اش می آید . *

 

* این افسانه ترجمه ای است ازقصه " خانیمین اویناشی "  از   کتاب " خوی ناغیل لاری / افسانه های خوی " ، علیرضا ذیحق ، نشر شعر سپید ، 1392 ه.ش  ، ص 82


متن اصلی قصه به زبان ترکی:


آذربایجان ناغیل لاریندان : خانیمین اویناشی / ائشیدیب یازان : علیرضا ذیحق - مارال ( فرهنگ و ادب به زبان های ترکی و فارسی )

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.