مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

پناه / شعری از علیرضا ذیحق

  علیرضا ذیحق

 

پناه

 

ازمیان پوکه ها می گذرم

تلّی از سرب

راه را آکنده

و خاکستر جانها که آنسوترند .

نه سنگ اند نه خاشاک

فریاد عاشقانند

آدمیان اند

این گُر گرفته های سوزان .

  

  علیرضا ذیحق


پناه

 

ازمیان پوکه ها می گذرم

تلّی از سرب

راه را آکنده

و خاکستر جانها که آنسوترند .

نه سنگ اند نه خاشاک

فریاد عاشقانند

آدمیان اند

این گُر گرفته های سوزان .

آدمیت را کشته اند

خون اش روان ،

رگها همه گدازه.

عطش با من است

جرعه ای نیست

ابرها پُرعناد

آفتاب، سوزان تر.

چادرها صف به صف

کودکان، رنجور و تیپا خورده

مادران با اشکشان مغروق

شرف ، پامال

و مردان ، بی غرور.

نخل ها بی سرند

زیتون ها خونین

وِردها هیچ ، همه بی اثر.

ترازوها واژگون اند  و عدا لت بی نبض

 

ملل اما در جمعی جهانی

با پرچم هاشان همه ، محتشم .

نه گل نه سیب

آواز هم ، آوار است

جنگ است واما وطن نیست.

خاک را تکه تکه

امیری می کنند .

مردمان با پرندگان می روند

و چادر ها ، لرز زمستان دارند

با راندگان

از وطن ماندگان .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.