مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

گفت و شنودی با منصوره اشرافی شاعر ، نویسنده و نقاش/ علیرضا ذیحق

 نتیجه تصویری برای منصوره اشرافی  علیرضا ذیحق



 گفت و شنودی با منصوره اشرافی


 شاعر ، نویسنده و نقاش

 

 

منصوره اشرافی هنرمندی متعهد است که هم شعر می نویسد و هم نقاشی می کند . در هردو زمینه تلاشی فراگیر دارد و اما نقد ها و یادداشتهای ادبی او ، با بینش ژرفی که وی از تاریخ نقد و نظریه های ادبی دارد و شناخت اش از ادبیات معاصر ، بخشی دیگر از خلاقیت وی را نیز بازتاب می دهد . در " مجموعه شعر " این تاج خار" و دیگر اشعاری که از وی در مطبوعات و سایت های مجازی منعکس شده ، وی را شاعری می بینیم که نبض خیابان در شعرش می تپد و انسان و شأن زمینی اش ، تقدسی چون صورت مثالی آدمی- که آدمیت اش هست- دارد . شعرهایش لبریزاز تصویر و استعاره  ، به سادگی گرایش دارند و عین عریان کردن روح آدمی  ، باز بانی نمادین وخاص ، در استتارآن نیز می کوشد .

 



نتیجه تصویری برای منصوره اشرافیعلیرضا ذیحق


 گفت و شنودی با منصوره اشرافی

شاعر ، نویسنده و نقاش

 

 

منصوره اشرافی هنرمندی متعهد است که هم شعر می نویسد و هم نقاشی می کند . در هردو زمینه تلاشی فراگیر دارد و اما نقد ها و یادداشتهای ادبی او ، با بینش ژرفی که وی از تاریخ نقد و نظریه های ادبی دارد و شناخت اش از ادبیات معاصر ، بخشی دیگر از خلاقیت وی را نیز بازتاب می دهد . در " مجموعه شعر " این تاج خار" و دیگر اشعاری که از وی در مطبوعات و سایت های مجازی منعکس شده ، وی را شاعری می بینیم که نبض خیابان در شعرش می تپد و انسان و شأن زمینی اش ، تقدسی چون صورت مثالی آدمی- که آدمیت اش هست- دارد . شعرهایش لبریزاز تصویر و استعاره  ، به سادگی گرایش دارند و عین عریان کردن روح آدمی  ، باز بانی نمادین وخاص ، در استتارآن نیز می کوشد .

 منصوره اشرافی ، چه در شعر و نقد و چه در نقاشی ، عنصر تفکر را جدی می گیرد و با بهره گیری از ذات تخیل و هنرکه می خواهد واقعیات عصر و روان و نگاه آدمی به جامعه و طبیعت  را با طرحی نو به چالش بکشد ، به کشف رموزی می شتابد که فقط در لحظه ها ی خلاقیت ، جرقه های الهام اش بال می گیرد .

از انجا که بیش از دودهه است در تألیف کتاب " درامتداد نسلها "  می کوشم و در برگیرنده ی گفت و گوهای من با چهره های ماندگاری است که خود از نزدیک می شناسمشان وبه آثار شان تعلق خاطری خاص داشته و دارم از جمله " استاد شهریار "،  ، " میترا داور" ، " مینو نصرت " ، " شهلا بهاردوست " و خیلی های دیگر ، برآن شدم که گفت و شنودی نیز با " هنرمند گرامی " منصوره اشرافی " داشته باشم و با اختصاص شماره 14 ماهنامه مارال به زندگی و آثار " منصوره اشرافی " ، گامی نیز در تکمیل کتاب " درامتداد نسلها " بردارم . از طرفی نیز چون مترجم آثار " منصوره اشرافی " به زبان ترکی بودم ، این امید را داشتم که وی پیشنهاد من برای گقتگو را بپذیرند که چنین نیز شد. علاقمند بودم که تا حد امکان از محدودیت زمان  سود برده وبرای شنیدن دیدگا ه های خانم اشرافی ، بیشترین بهره را بگیرم و به این خاطر نیز سؤال و جواب های زیادی شد و در نهایت بدون آن که به سؤالات اشاره ای شود به جمع بندی  پاسخ های خانم اشرافی اکتفاشد و توضیحات مرتبط ، هرکدام در بخشی خاص ، جای گرفت .

علیرضا ذیحق

18/ 89/2

 

 

تشکر

در ابتدا از هنرمند گرامی آقای علیرضا ذیحق تشکر می¬کنم، که این مجال را در اختیارم قرار دادند تا بتوانم  گوشه¬ای اندک ازصحبتهایی را مطرح کنم که برایم حایز اهمیت هستند. هر چند که برخی از آنها را در نوشته¬ها و وبلاگم آورده¬ام، اما اکنون خوشحالم که دوباره فرصتی برای مطرح کردن برخی از آنها بوجود آمده است.

من _ نقاشی _ شعر

در نقاشی هایم همیشه دومقوله برایم مطرح بوده¬اند:  مرگ و زندگی. و این دو تضاد پایان ناپذیر را نمی توانستم از کنارش بگذرم و توی کارهام نشان ندهم. این پارادوکس غم انگیزی که همواره ازلی و ابدیست و کاریش هم نمی شود کرد. به همین خاطر هم هر عنصری را که در کارهای نقاشی ام به کار می¬برم، تنها شکل مجردی از عناصر طبیعت نیستند، بلکه آنها برای من در حکم بیانی سمبولیک از مفهوم زندگی و مرگ هستند. هر عنصری برای من نماد است و فکر می¬کنم نقاشی ابزاری است برای انتقال  این نمادهای عاطفی و حسی که  با در کنار هم قرار گرفتن اجزای مختلف شعور پیدا می کنند. روشنی، نور، گل، گندم و عناصرطبیعت .. و در مقابلش تاریکی، اندوه و سیاهی و غمی که وجود دارد. این پارادوکسی ست که هیچگاه رهایی از آن ممکن نیست.

نقاشی برای من واژه‌ی دیگری است از میان واژه ها برای بیان احساس، برای تحقق بخشیدن به ادراکات، و دستیابی به آزادی. آزادی ذهن و نه برده‌ی طبیعت بودن. آزادی برای بیان، بیان نگرشی نو در واقعیت و زیبایی. نقاشی برای من جایگزین شعر است، کلمه و صوتی که به شکل و رنگ برگردانده شده‌اند. شکل‌ها و رنگ‌ها نماد هستند و آنچه که مهم است مفهوم این نمادهاست. اگر توانسته باشم با هنر خود نمادهایی را که هر کدام یک جزء جدا و ناچیز هستند به هم پیوند داده و از تصویر کلی آنها مفاهیم ادارکی و حسی آفریده باشم ، موفق بوده ام.

بنابر گفته‌‌ی ون گوگ: " من به جای کوشش برای بازنمایی مو به موی آنچه در جلو چشمانم می‌بینم، رنگ را آزادنه تر به کار می¬برم تا بتوانم مقصودم را هر چه بارزتر بیان کنم ."

هدف از فعالیت های هنری

هدف من از پناه بردن به هنر، تحقق بخشیدن به احساسهای درونی است. معیار برای من حقیقت است نه زیبایی. زیرا هنر تنها به انسان تعلق دارد، پس آنچه که از ادراک و حیات انسان در هنر نمود پیدا می¬کند، بی همتا است. قدرت هنر در انسان گرایی آن ‌است و به همین خاطر نمی توان آن را در جستجوی مطلق واقعیت و مطلق زیبایی محدود کرد. هنر در نقطه تلاقی خصوصیات مشترک انسانی و طبیعت انسانی جایگاه خود را می یابد.

کار هنری برای من بیان پر توان نیروی زیستن است. نیرویی که هرگز متوقف نمی‌شود و در ژرفای واقعیت غوطه ور است.اما در این مورد که هنر زاییده درد و رنج است نه ثمره برج عاج نشینی کاملا موافقم. زیرا در آگاهی و شناخت واقعی از زندگی که در معنای واقعیش با رنج قرین است هنر تجلی پیدا می¬کند. حتما برای خلق یک اثر هنری رنجش فیزیکی جسم لازم نیست بلکه درک درست از هستی و آدمی و تشخیص مرزهای نیکی و بدی و تعهد به انسان و انسانیت کافی است. اما وقتی انسانی بخواهد این چنین زندگی کند از رنجش جسم نیز در امان نخواهد ماند...برای آفرینش هنر تنها عشق و شور و شعور کافیست.

نیما در جایی گفته است که:"عنصر اساسی آفرینش شعر رنج و اندوه آدمی است.مایه شعرهای من رنج های من است."

به نظر من این رنجها ناشی از شعور و درک درست آدمی ست.

من ، هنر و به طور اخص ادبیات

 به صراحت و بدون هیچگونه تعارفی معتقدم که جامعه ما در تمام ابعادش جامعه¬ای ناسالم و بیمار است. ممکن است در ظاهر سالم و شاداب باشد، ولی بیماری در عمق وجودش  رخنه کرده و بدیهی ست که مادری بیمار، هرگز فرزند سالمی بدنیا نخواهد آورد. هنر زاییده و آینه  اجتماع است . ریشه¬های هنر در اجتماع نهفته است و از مادری به نام جامعه پدید می¬آید و در دامان او رشد می¬کند. ممکن است گفته شود که هنر زاییده¬ فرد است نه اجتماع  و اینکه اثر هنری تنها بازتابی است از نیت یا شخصیت هنرمند  است، ولی آیا می¬توان تاثیرات متقابل فرد و اجتماع را منکر شد؟ چگونه انتظار داریم که هنری سالم و بالنده و تندرست داشته باشیم در حالی که مناسبات افراد در درون جامعه مناسباتی ناسالم و بیمار گونه است؟

 به جرات می توانم بگویم، هنر ما و ادبیات که شاخه¬ای از آن است، بیمار است. سخت هم بیمار است. و تا زمانی که این بیماری در او وجود دارد نه تنها امید بالندگی در آن نیست بلکه چهره¬ای از انحطاط و زوال و سقوط را در برابر چشم ترسیم می¬کند.

در جامعه کنونی ما، راستی، درستکاری، صداقت، یکرنگی، معرفت، دوستی و عشق از مفاهیم اصلی خود جدا شده¬اند و به صورت عناصری کمیاب، نایاب و در حال زوال هستند. در ادبیات ما هم اوضاع بر همین منوال است.  وقتی در جامعه¬ای زندگی می¬کنیم که مبنای روابط بر اساس بده بستان، عدم صداقت، دو رویی و تزویر و رشوه دادن و باج دادن  است و این ارتباطها نه بر مبنای شایستگی و لیاقت، بلکه بر پایه¬های اهداف خاص و شخصی و مغرضانه استوار است، غیرطبیعی ست که ازهنر و ادبیاتی هم که آبشخورش از همین جامعه است، انتظار رشد، بالندگی و حرکت در مسیر صحیح را داشته باشیم.

دلایل و نشانه های بیماری در ارزیابی و سنجش هنر

یکی از دلایل و نشانه¬های این بیماری، نبودن معیار و سنجش درست و صحیح است. جامعه بیمار را اگر از بیرون نگاهش کنیم، چه بسا به نظرمان سالم و زیبا بیاید، اما اگر به عمق روابط درونش با دقت نگاه کنیم می توانیم بفهمیم که آنطورها هم که به نظر میآید سالم و زیبا و مطلوب نیست.

امروزه ما معیارهامان را از دست داده¬ایم و یا داریم از دست می¬دهیم و یا اینکه به کلی معیاری نداریم، چرا که قدرت تشخیص لازم را یا هنوز کسب نکرده¬ایم و یا اینکه آنرا در پروسه ضعف از دست داده¬ایم. اینکه الان نمی توانیم بفهیم و یا درک کنیم که هنر کدامست و بی هنری کدام؟ هنرمند کیست و مدعیان بی هنر کدامند؟ مرزهای درستی و نادرستی خدشه دار شده و در هم فرو رفته اند.

چرا؟ چون همه چیزمان باید به همه چیزمان بیابد. فرهنگمان، جامعه مان، هنرمان، ادبیاتمان... هنر زاییده درد و رنج است نه ثمره ادا در آوردن و تقلید کورکورانه . در آگاهی و شناخت واقعی از زندگی که در معنای واقعیش با رنج قرین است هنر تجلی می یابد. حتما برای خلق یک اثر هنری رنجش فیزیکی جسم لازم نیست بلکه درک درست از هستی و آدمی و تشخیص مرزهای نیکی و بدی و تعهد به انسان و انسانیت وعشق و شور کافی است...

کتاب_ نقد_ باند بازی و رفاقت بازی

می بینم کتابهای بی مایه، فروش آنچنانی داشته و به چاپهای چند و چند باره دست می یابند و در عوض در کنار آنها کتابهای ارزشمندی هستند که نادیده گرفته شده و کمتر کسی حتا از وجودشان مطلع می¬شود.

یک نگاهی به نقدها و نوشته ها و نظرات بر کتابهای تازه منتشر شده می شود انداخت و به روشنی دریافت که جماعتی از دوستان و آشنایان نویسنده به خاطر تعارف و تشکر از کتاب ارسالی برایشان، برای خالی نبودن عریضه مطلبی هم در باب تعریف و تشکر و احیانا تملق و نان قرض دادن و بده و بستانهای مرسوم نوشته اند.

برخی از بابت قرار گرفتن در رودربایستی ها و برخی از بابت آینده نگری های شخصی در باب موقعیت های فردی!

به واقع وقتی نویسنده ای کتاب منتشر شده اش را، بدون درخواست دیگران برایشان ارسال می کند، آیا انتظار نقد و نظری واقعی را دارد و یا اینکه مشتاق شنیدن به به و چهچه هایی از باب تعارف و تشکر است؟ و صد البته ما ایرانی ها هم که در این مقوله استاد هستیم و تعارف کردن ها و تشکر کردن های الکی برایمان امری روزمره و طبیعی است، چگونه رویمان می شود در مقابل دریافت هدیه¬ای(کتاب)! از جانب نویسنده  به جای تشکر از او انتقاد هم بکنیم؟! چرا که در فرهنگ ما، انتقاد مترادف دشمنی، و تمجید و تعارف (حتا غیر واقعی) نشانه دوستی ست.

براستی نقدها و نطرات دوستانه ای که بر پایه رفاقت های شخصی بر کتابی نوشته می شود چه ارزش و اعتباری دارد؟ و در محیط کنونی ادبیات چه راهگشایی ای خواهد کرد؟

جماعت نقد ناپذیری هستیم. بدون در نظر گرفتن پاره ای از نوشته های واقعا مغرضانه، به طور کلی نقد را خصومت شخصی و تخریب افراد قلمداد می کنیم. مقوله ای به نام انتقاد صحیح و اصولی برایمان تعریف نشده و رفتارهای دوستانه در تمجید و تملق و چاپلوسی خلاصه شده است. برای همین ادبیاتمان همیشه درجا می زند و همیشه عقب هستیم.

 این خصلت که مهمترین عامل در جهت عدم رشد و پیشرفت است نه تنها در ادبیات بلکه در تمام جنبه های زندگی مان چه اجتماعی و چه خصوصی رخنه کرده است  و عمق یک نظام پدر سالارانه را در همه ابعاد زندگی به رخ ما می کشاند. برایمان دو حالت بیشتر متصور نیست، یا اینکه افراد را در هر موقعیت و مکان اجتماعی که دارند آنقدر بالا ببریم که جرات و شهامت انتقاد از آنها را از خودمان سلب کنیم و یا آنقدر آنها را به زیر آوریم که بر هر حرکتی از جانب شان، آماج حملات خود سازیمشان.

چرا می خواهیم خودمان را گول زنیم؟ در همین عرصه ادبیات و هنر نگاهی بیندازیم و ببینیم که چگونه روابط بر قابلیت و شایستگی چیره شده است. اغلب نوشته ها در دایره محدودی با اهدافی مشخص دور می زند. باند بازی و گروه و دسته بازی تنها چیزی است که در همه سو به طور عیان به چشم می خورد. هیچکس حوصله این را ندارد که نگاهی عمیق و جدی و منصفانه بر کتابهای منتشر شده بیندازد، همه ترجیح می دهند محض دوستی و رفاقت هم که شده چیزکی سرهم بندی کنند و به عنوان نقد و نظر و نگاه به خواننده ارایه دهند که اغلب نوشته هایی از این دست، سطحی و بی مایه و آبکی هستند.

نمی دانم با وجود این نوع نگرش و فرهنگ، چرا باز هم هنوز از خودمان سوال می کنیم که دلیل عقب ماندگی فرهنگی مان چیست.

بیخود انتظار داریم که ادبیاتمان رشد کند و بارها سوال کرده ایم دلیل عقب ماندن و عدم پیشرفتمان در این زمینه چیست ولی به خودمان نگاهی نمی اندازیم که ببینیم این خودمان هستیم که داریم به خود ظلم می کنیم و شرایط را به گونه ای ساخته ایم که هر نگاه و نظر منطقی و سازنده  را، اجازه اعلام و رشد نداده و یا آن را ندیده گرفته و با برچسب های مغرض او را بایکوت کرده یا وادار به سکوتش می کنیم.

هنرمندان و روحیه عدم پذیرفتن انتقاد

روحیه عدم شنوایی انتقاد در نزد ما تا بدان جاست که تحمل شنیدن کوچکترین چیزی را نداریم.  در این زمینه مثالی شخصی می زنم، اغلب نوشته هایی از طریق ایمیل و یا کامنت و یا آف لاین  دریافت می کنم که شخصی خواستار فرستادن کتاب و یا نوشته اش هست و دوست دارد نظر مرا در مورد آن بداند. بدیهی است که اگر انسان احساس کند که تمایل دارد بر نوشته و یا اثری نظر بنویسد بدون هر گونه تقاضایی این کار را خواهد کرد، اما اینکه خواسته شود که نگاه و نظر و نقد را بر انسان تحمیل کنند(حال چه به شکل دوستانه و یا به شکل مودبانه فرقی ندارد)مقوله ای دیگر است که در ان نمی توان اهدافی غیر از مطرح کردن خویش را متصور شد.

این گونه ارتباطات که با لایه ای ظاهری از روابط دوستانه پوشیده شده است در صورت عدم برآوری خواستهای توقع داشته شده، قطع می شود و چه بسا میلها و کامنتهای دوستانه با مضامین فدایت شوم و عزیزم و قربانت شوم و غیره تبدیل به کامنتهای توهین آمیز (حتا) شود.

بدیهی است که انتظار آنها از بر قراری ارتباط چیزی بوده است که بر آورده نشده است  و عدم پاسخ مطلوب به این انتظار منجر به قطع ارتباط میشود، ولی ایا به چه بهایی؟ اینکه در پای هر نوشته و شعر و داستان و یا کتابی و در نظر دهی نسبت به آن، هر گونه عیب و نقصی را نادیهده بگیریم به چه بهایی تمام می شود؟بدیهی است که منفعت کوتاه مدتش این است که متقابلا خود نیز از این سفره بی نصیب نخواهیم ماند ولی در دراز مدت مانند روز روشن است که تا ابد درجا خواهیم زد و قدمی از این جایی که ایستاده ایم فراتر نخواهیم رفت.

 فرهنگ سازی در همه زمینه ها مقدمه رشد و آگاهی است . ما اگر بتوانیم فرهنگ انتقاد کردن و فرهنگ انتقاد شنیدن را در خودمان تقویت کنیم باید مطمئن باشیم که دریچه های فکر و ذهنمان را به روی نظران مختلف باز گذاشته ایم و همین یعنی  تمرین دمکراسی.

صداقت هنری

 

صداقت هنری یکی از اصلهای مطلق و چشم پوشی ناپذیر هنر است. صداقت در برابر موضوعی که برگزیده اید؛ صداقت در برابر فلسفه ای که انتخاب کرده اید؛ و صداقت در برابر تک تک آدمها و مسایلی که به آنها می‌پردازید. این یعنی ایمان شما به آنچه که آفریده اید. ایمان زاده ی صداقت است.صداقت رابط هنرمند و اثرش است. صداقت کانالی است که جان هنرمند را به سوی روح هنرش هدایت می‌کند. بدون صداقت، هیچ هنری دارای جان و روح نخواهد بود. و به همین دلیل است که صداقت یکی از اصلهای مطلق هنر است.

بنا بر عقیده پروست ، کتاب محصول خودی است  جز ان خودی که در عاداتمان ، در زندگی اجتماعی مان، در بدی هامان ، نشان می دهیم  بنا براین  خود راستین نویسنده تنها در کتاب هایش نشان داده می شود.

زن و هنر

یکی از مسایلی که تاکنون مطرح بود این بودکه چرا  از زن اغلب استفاده سوژه ای می شود .

اما در حال حاضر متاسفانه آنچه که میبینم این است که خود زنها هم از خودشان استفاده سوژه ای می کنند. بدون تعارف بگویم، خیلی موارد دیده¬ام که زنان هنرمند   برای کسب شهرت و معروفیت و محوبیت از کانال خودنمایی، عشوه¬گری و دلبری کردن سعی کرده¬اند خودشان را مطرح کنند و برای خودشان اعتبار کسب کنند.

 گاهی فکر می کنم این خود زنها هستند که دارند از خودشان استفاده ابزاری می کنند، وگرنه خواندن یک شعر و قضاوت درباره سنجش آن چه ربطی دارد به اینکه همواره عکسهایی با ژستهای مختلف هالیوودی هم ضمیمه ¬اش باشد؟

و یا اینکه آیا استفاده¬های مکرر و نخ نما شده از واژه هایی چون  " زن" و"زنانگی"  و غیره و برشمردن خصلتها و خصوصیات فیزیکی زنانه و غیره، می تواند دلیل بر این این باشد که شعر و یا نثری متمایز نوشته شده است؟ و در آن جلوه های پیشرو بودن و ادبیات زنانه وجود دارد؟ در حالی که بیان احساسات زنانه هیچ الزامی ندارد که حتما با برچسب کلماتی کلیشه ای و مختص زنان باشد تا  به خواننده  تاکید شود و الزاما بفهمد که نویسنده یا شاعر زن است.

شعر اروتیک و ویژگی هایش

مدرن بودن  در شیوه تفکر است نه در تقلید  و یا در شکل ظاهر. اینکه بخواهیم با کارهایی غیرمتعارف و بدون هیچگونه پشتوانه فکری خودمان را مدرن و یا پست مدرن جلوه دهیم  راهی بی ثمر است.

 اما اینکه خیلی از شعرا "شعر پورنو" را با شعر اروتیک اشتباه گرفته¬اند . عمدا این اصطلاح را به کار می برم تا تمایز هنر پورونو با اروتیک مشخص شود. اگر ما مجاز باشیم که فیلمهای پورونو را در قلمرو آثار هنری قرار دهیم، اینگونه شعر ها را هم می توانیم جزو ادبیات بدانیم. در طول تاریخ ادبیات اگر نگاه کنیم همواره جریانات انحرافی زیادی بوده¬اند که در زمان خود سرو صدای بسیاری هم داشتند، اما به مرور زمان تمام اینها مثل یک موج زودگذر به فراموشی سپرده شدند .

شعر اگرچه نشات گرفته از خیال است، اما هذیان نیست بلکه خیال و خیال پردازیی است که در پشتش تفکر و تعقل ایستاده است. این پرت وپلا نویسی های بی ربط را با واژه های غلط اندازی چون ”پست مدرنیسم“ تو جیه میکنند.

نشرو معظلات اش

 اینکه وقتی جامعه ای بیمار باشد وضعیت فرهنگی هم در آنجا بیمار است. ناشران ما با وجودی که مدعی هستند کاری فرهنگی دارند، اما در واقع به طور عمده نوعی کاسبان فرهنگی نما هستند. این مسله ای عام در مورد تمام آنها نیست ولی در بر گیرنده طیف وسیعی از آنهاست. ناشرانی که اغلب در مواجه با نویسنده آنقدر از اوضاع بد اقتصادیشان و گرانی و غیره، گله و آه و ناله می کنند که نویسنده فکر می کند اینها فرهنگی¬ترین و در عین حال مورد ظلم قرار گرفته ترین قشر جامعه هستند و اگر پولی هم بابت کتابت به تو نمی دهند، در واقع  حقشان است.  در حالی که اگر در مقام مقایسه بر آییم می بینیم که تنها نویسندگان هستند که صدها بار وضعیتشان از ناشران بدتر و غیر مطلوب تر است. آنوقت در این شرایط کسانی مثل ناشر، از همین نویسندگان انتظار چشم پوشی از حق و حقوق اندکشان را دارند.

در اینجا همه چیز جایش عوض شده و تغییر کرده است.  ناشر انتظار دارد حتی از جانب نویسنده هم حمایت شود و بدبخت کسانی هستند که در اینجا نویسنده اند و هیچ کس و هیچ چیز و هیچ کجا از آنها هیچگونه حمایتی نمی کند تا بداند لااقل از طریق نوشتن و قلمش بتواند یک زندگی متوسط و معمولی را داشته باشد.

مشکلات ناشران به جای خود، اما مشکلات نویسندگان  را نیز نمی توان نادیده گرفت. ناشر  انتظار دارد که نویسنده مشکلات حرفه ای اش را درک کند و تا جای ممکن  در جهت منافع او حرکت کند . بهر حال ناشر غیر از اینکه حرفه ای با ظاهر فرهنگی دارد جنبه اقتصادی قضیه هم برایش  بسیار مهم و عمده تر است. اما در این میان آیا نویسندگان هم چنین انتظاری از ناشران دارند؟ من فکر می کنم هیچ دیواری کوتاهتر از دیوار نویسنده وجود ندارد چون تنها  اوست که هیچگاه نمی تواند به ندای وجدان تجاری خویش گوش بسپارد.

حقوق  نویسندگان در ایران

در کشور ما نویسندگی به عنوان یک شغل جا نیفتاده است. نویسنده با تعدا د1000 تایی کتاب چقدر می‌خواهد حق‌التالیف بگیرد که بتواند در این جامعه زندگی کند؟ شاید اگر نویسنده‌ای مجبور است کارهایی را منتشر کند که ارزش هنری بالایی ندارد و یا سفارش نویسی می‌کند به همین مشکل برمی‌گردد.

در بیشتر کشورهای دنیا شغلی به نام نویسندگی دارد، اما در کشور ما نه تنها هیچگونه حمایت آنچنانی از نویسندگان نشده بلکه بندرت حتی شغلی به نام نویسندگی هم برسمیت شناخته شده است. نویسنده به خاطر  داشتن عایدی کمی از جانب  کتابهایش و شناخته نشدن  شغلش  همواره در زندگی دچار مشکلاتی خاص بوده و مجبور است کارهای نه چندان ارزشمندی را به خاطر گذران زندگیش انجام دهد. باز به ناچار دوباره همان سوال قدیمی و تکراری به ذهن خطور می کند که چرا ادبیات ما جهانی نمی شود.

 آثار و تألیفات تازه

 درست پاییز دوسال و نیم پیش بود که با شوق و شوری وصف ناپذیر کتابی که دوست داشتم هر چه زودتر چاپ شود، را به ناشر سپردم  با این قول و قرارداد که تا نمایشگاه کتاب در بیاید. بعد انتظار کشیدم و انتظار کشیدم. کتاب پس از فهرست نویسی رفت به ارشاد برای مجوز گرفتن و همانجا ماند و ماند و ماند-  نمی دانم به چه دلایلی - تا اینکه  پس از گذشت یک سال و نیم  دریافتم که فعالیت حرفه ای ناشر مذکور دچار توقف شده و  کتابم تیدیل شده به چیزی پا در هوا که وضعیتش نامعلوم و نا مشخص است.

برای دومین بار تصمیم گرفتم کتابم را برای بار دوم به دست ناشری دیگر بسپارم ، هر چند که نه آن شور و شوق دوسال و نیم پیش بود و نه آن اشتیاق . اما چگونه می توان کتابی را که  بیش از سه سال پیش نوشته شده بدون نگاه مجدد و بدون دستکاری و تغییر دوباره به ناشر داد؟ به همین دلیل خیلی از مطالب در آن تغییر یافت و کم و زیاد شد و اسمش هم به ناگزیر عوض شد.

در حال حاضر سه کتاب  با موضوعات نقد و بررسی،  ترجمه  و بررسی اجتماعی، را به ناشر سپرده ام  تا در صورت توافق قرار داد آنها بسته شود. چهارمین کتاب که چاپ دوم "معشوق بی صدا" است با باز نویسی و اضافات جدید به همراه ضمیمه ای شامل ده نقد و بررسی  آماده سپردن به ناشر است. دو مجموعه شعر نیز  بزودی برای چاپ آماده خواهم کرد و در صورت یافتن ناشر مناسب آنها را به چاپ خواهم رساند.




   

   نتیجه تصویری برای منصوره اشرافی        نتیجه تصویری برای منصوره اشرافی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.