ترانه ای از احمد کایا (2000-1957)
تولد در ترکیه ومرگ در فرانسه (خقته در گورستان پرلاشز پاریس)
سراینده ی ترانه : یوسف حایال اوغلو
ماسه تن بودیم
ماسه تن بودیم
سه مفتون ... سه خنیاگر ... سه فشنگ
با سوگند و خشممان
نازلی جان، بدیرخان
و من
ترجمه : علیرضا ذیحق
ترانه ای از احمد کایا (2000-1957)
تولد در ترکیه ومرگ در فرانسه (خقته در گورستان پرلاشز پاریس)
سراینده ی ترانه : یوسف حایال اوغلو
ماسه تن بودیم
ماسه تن بودیم
سه مفتون ... سه خنیاگر ... سه فشنگ
با سوگند و خشممان
نازلی جان، بدیرخان
و من
فرازها و ستیغها را
گریزی از بلاها نبود
تانام ما بود!
مصلوب بودیم
با باری از گناه
بر صلیب تفنگ هامان.
افتاده بر خاک
با گوشی به صدا و دستی بر ماشه
دستان سردمان را با تلخی شوکران
گرم میکردیم و زیر لحافی از ستاره
با اندیشة دریا
در آغوش هم غنوده و
حس تنهایی را
تجربه میکردیم.
قاتق نانمان بود و نغمة سرودمان
هول شب و بیم فرود و بانگ شغالان !
سینة نازلی جان پر از عطر آویشن بود
به هنگامی که با لرزشی به خود پیچید!
پنهانی به او خیره بودیم و دل
هوای کوچ داشت.
شاید که نازلیجان را گم کردیم
در ساز یک چوپان و شاید هم
کرم شبتابی بود که خیزید و خزید و دگر باره
هیچ و هیچ ...
شاپرکی خرد و بیجان ماند به ودیعه پیش ما
وقتی که چون گلوله
شعله در آتش خود کشید و خاموش شد.
مرال کوهساران وحشی ... نازلی جان!
موج زلفانت چون طوفان، سهمگین ... نازلی جان!
قرارمان بوم ومرز ستارگان نبود ... نازلی جان!
ای از خانة جان زخمی ... نازلی جان!
نازلی جان! ... رسته گل دشت ییلاقها
نازلی جان! ... پروانة عشق دل من
نازلی جان!... شیفته و مجنون سراپا هیجان
نازلی جان! ... سرو جانت مرگ را ارمغان
زخمی و بییاور
شکست خورده ره سپردیم و دل
صد پاره و مغموم بود
پشتسر حس مرگ ... پشت سر سکون و خاموشی
افتان و خیزان میرفتیم
و چشمهامان همه به
نازلی جان
که جایش خالی بود.
فاتح مغرور تنگناها
بدیر خان را
در بلندا و پیچ در پیچ گردنه
از پشت زدند
او را که شانههایش
آشیان تفنگ بود و همچون سیلی
آرام و رها
پنهان میغرید.
مرگ با تیغ و زهرش
سر بر کشیده همچون گزنهای
درختی واژگون را میماند
در روشن مهتاب!
با اشکان سر ریز
پلکهایش را بستم و
دلگیر و غمناک
سکوت نبضش را
گوش سپردم.
شوخیاش انگاشتم ... گفتم که بیدار خواهد شد
و شررهای اجاق را
برهم زده و سیگاری خواهد گیراند.
آه ! اگر مجالی بود
به وعدهاش صادق بود
دریغا چون نازلی جان
او هم نخواهد بود.
عاصی کوهساران تیره ... بدیر خان
آبی چشمانت پرجلال .... بدیر خان
ای دشنة شبهای خاموش و پر ظلام
بدیر خان ... ای خون خشکیده در سفیدی پیرهنم !
ای هیولای تاریکیها
ای در کمین نشستهها را بلای جان
آه که باورم نمیشود پایانت
با من سخن بگو ... بدیر خان
ای که مزارت
عقابان را کاشانه است!
ماسه تن بودیم
سه گل ... سه عطر انتحار
بدیر خان، نازلی جان
و من صبحی ...
تاریخ ترجمه اسفند 76