مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

مسافر / شعری از علرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg  شعری از علیرضا ذیحق    

 

مسافر

 

او را رد پایی نبود

تنها گامی بود و قد می

که راهی نمی رفت واما

سخت خسته بود.

مجالی بود وزمانی

دریغ اما بودن را

کاروانی تا شهر فرداها نبود

در خشکِ تابستان کویر

رگباری هم اگر بود

انگار هیچ نبود.

هستی،

کش وقوسی بود نمناک وغمناک

با آمدن ها ،تپیدن ها و رفتن ها

بی هیچ رد ونشانی!

نظرات 1 + ارسال نظر
خویلو یکشنبه 17 شهریور 1398 ساعت 16:29

سلام شعر بسیار خوبی سروده اید ،فکر کنم مفهوم شعر از اول تا قسمت(کاروانی تا شهر فرداها نبود) این گونه باشد:انسانی که زیاد فکر می کند و به ایده های خوبی هم دست پیدا می کند اما عمل نمی کند،وچون آنقدر فکر می کند و عمل نمی کند و نتیجه ای به دست نمی آورد خسته می شود؛اما هنوز زمانی دارد ولی آنقدر دلخوش زمان باقی خود است که باز کاری انجام نمی دهدو درنتیجه کاری که باید در دوره خاصی از زندگی انجام می شد ولی انجام نشد دیگر فایده و سودمندی نخواهد داشت.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.