باران
تو می مانی
تا خیابانها بجوشند
از غریو و خون .
تو می مانی
تا فردای امید
و خوشه های قرمز تاکستان .
باران
تو می مانی
تا خیابانها بجوشند
ازغریو و خون .
تو می مانی
تا فردای امید
و خوشه های قرمز تاکستان .
بذر هایت را افشانده ای
روزی جوانه خواهند زد
حتی اگر سرخی خون تو سبزشان نکند .
شعله ها زبانه خواهند کشید
و گلوله ها پَر.
سینه ات را به آسمان می سایی
و خورشید ،
رنگین کمانی می سازد
تا دنیا با شادی اش تاب برود
و افشره ی انگور
آزادی را با جوهر عصیان مست کند .
امروز را در روزمرّگی خفه کردم
و فردا ، کاش مثل امروز نباشد .
تو خواهی ماند
و روز تو شب نخواهد شد
مثل عکسی از کوه
زیر تیغ آفتاب .
تنگ خُلقی نکن
خلق می روید
از سرب ، آتش و گدازه .
من با تو خواهم بود
و یاران ، با من و تو
ما آرزوها را بغل خواهیم کرد
تا فراز ، قله و بلندایش.
ابر را مهتاب می شکافد
سنگ را آهن
و سربِ هوا را باران .
تو مثل رگباری
که در شب می باری
و تا صبح می پایی .
آواز ما آذرخشی خواهد شد
و کوچه ها
از کهکشان چتر ها
رنگین و پُر .
57/7/15