مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

ازمیان یادداشتهای روزانه : لحظه های دلتنگی / علیرضا ذیحق

https://s23.picofile.com/file/8448841192/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA_1.jpg


 https://s23.picofile.com/file/8448841192/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA_1.jpg

علیرضا ذیحق

از میان یادداشتها ی روزانه:

لحظه ها ی دلتنگی

80/7/1- خوی

انسان بعضا با شیوه ای از زندگی چنان اخت می گردد که گویی حذف آن شیوه ی بخصوص ، امری پرمخاطره بوده و تبعاتی جبران ناپذیر در پی خواهد داشت .

زندگی چند صباحی بیش نمانده است وحداقل کمتر ازآنی زندگی می کنم که بیش از این زیسته ام .گذشته هم با همه ی رنج ها و خوشی هایش جز یک چشم بر هم زدن نبوده است . آینده هم چشم اندازی تاریک است و هیچ کورسویی از امید به چشم نمی خورد . فقط بازی زمانه است که هر از چند گاهی شاید بتواند به زوایای پنهان و ظلمانی لحظه ها نوری بتاباند . درون ام چنان مغشوش است که از نیامده ها می ترسم وجسارت و قوت دل ام را در دیروزها جا گذاشته ام . آرزوهایم در محاق مانده اند و نوشته هایی که با خون دل و هزار رنج نوشته ام غبار می گیرند .

آی کودکی ، کجایی که اصلا فکر نمی کردیم فردایی است و لحظه – لحظه ی هستی را با همه فقر و نداری  که تو زندگیمان بود خوش بودم  . انگار دنیا جز خنده و بازی  چیزی در آستین نداشت ومن در آستانه کودکی و بلوغ تصنیف فیلمی از " فردین "  که دیده بودم و با عده ای سوار ماشین بود را  زمزمه می کردم که چنین بود : " هرچه پیش آید خوش آید ماکه خندان می رویم . .."

شیرازه ی باورهایم از هم گسیخته و تردید ، شیره ی هستی ام را مکیده است . روزگاری دل  ،هوا یی تازه می جست و قلم با هرجمله ای که نقش می کرد ، هستی ام را طراوتی نو می داد . اما اکنون نوشتن زجریست و ننوشتن دردی . دیریست هراس فردا را دارم ، نوعی بیقراری که با بیم گزمه ها  و نداری ها گره خورده است . اما با همه ی اینها ایستاده ام و به یادعنوان فیلمی زیبا در نوجوانی هایم می افتم که چنین بود " درختها ایستاده می میرند ".

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.