مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

آرزوهای من / شعری از سلیمان ثالث / ترجمه از ترکی آذربایجانی : علبرضا ذیحق

https://s29.picofile.com/file/8465273692/%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86_%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB.jpg 



 https://s29.picofile.com/file/8465273692/%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86_%D8%AB%D8%A7%D9%84%D8%AB.jpg

سلیمان ثالث

 ترجمه از ترکی آذربایجانی  : علبرضا ذیحق

آرزوهای من

 

کاش ، گبه ای بودم

 خانه نشین ِ یک خاکستر نشین

کاش، قصاصی بودم

ستانده شده از یک ظالم.

می خواهم سازی شوم

شوری افکنم

در مجلسی ، کوهی

با مضراب ِ سینه ام.

آه اگر چنین می شد

چه شیرین می شد حیات من.

 

بهاری می شوم

بر آنان که رنجور ِ زمستان اند

زور ِ بازو می شوم

بر هر که بذر ِ روزی می افشاند

مرام و مسلک می شوم

به هر که دلی صد پاره را بند می زند ،

آی اگر چنین شود

چه شیرین می شود حیات من .

 

مژده ای باشم

برکسی که عزیزی گم کرده

چشمه ای باشم ،عطشی فرو نشانم

و چراغی که نور افشانم

بر ظلمت وطن.

با این آرزوها

چه شیرین می شود حیات من .

 

آ؛تش اگر بودم

یقین که می سوزاندم

هرجا که جهل بود

گر اندیشه بودم

خفتگان سالیان را

بیداری می آموختم ،

و روشنای هزار راه می شدم

چنین می شد اگر ،

چه شیرین می شد حیات من .

 

آفتابی شده و می تابم

تا هر قلبِ یخی ، آ ب شود

بلبل شیدایی شده  و نغمه ام می تاراند

هرجا که ناله ی جغدی  

و رد ِ پای ریاکاری پیداست.

چنین می شود آیا ؟

نمی دانم اما اگر چنین شود ،

شیرین می شود حیات ِ من .

 

جهازی باشم

عروسان بی بابا را ،

عصایی شوم

شکسته خاطران را،

شانه ای باشم

زُلفَکان دختران را.

اگر شود ، چه زیبا  می شود حیات ِ من .

 

دریغا در ره ِ عشق

هرگز نبودم آن فرهادِ کوهکن ،

اما بهاری شده و هر چه باغ است را

غرق ِ آذین و شکوفه می سازم ،

سپید و سیاه چیست ؟

یکرنگ می کنم هستی را !

یعنی می شود ،

نمی دانم اما اگر روزی چنین شد

شیرین می شود حیاتِ من .

کلیدی شده و می گشایم

هر دهنی که قفل خورده ،

مرهمی می شوم

برهر دستی که پینه بسته

فدایی می شوم 

ایل و تباران ِ رنجور را .

نمی شود اما اگر می شد

چه شیرین می شد حیات ِ من .

 

رفیق ِ راه می شوم

بر هر که جویای آرزوییست

بسان مرگ می تازم

به سوی هر که وطن می فروشد

محبس می شوم

به هر آن کس که

صلح و آشتی را نشان می گیرد.

روزی اگر چنین گردم

شیرین می شود حیات ِ من .

 

پرنده ای  باشم در قلبِ آسمان

نظاره گر ،

همچو مهتابی نور افشان

تا هرگز نبینم

لا قبایی گشنه ای

در سبزِ دیاران .

با چنین چشم اندازی

چه شیرین می شود حیاتِ من .

 

جوهری باشم قلمی را که

به عدل ، قانون می نویسد

کلنگی با شم تیز و بُرّا

بر رنجبرانی که

عرقریزان

معدنی می کاوند .

ییلاقی شوم خستگان را ، افتادگان را

به هر گاهی که غمبارند و دلگیر.

اگرروزی چنین می شد

چه  شیرین می شد حیات ِ من .

 

میهمان مردمی باشم

که دورند و نزدیک

اما نورِ صفا دارند ،

خلقی که مرا بیازمایند

در خوشی ها و ناخوشی ها

تا اگر نفرینی ام

اگر شیطانی

به تندی از خود برانند .

چنین می بود اگر

شیرین می شد حیات ِ من .

 

هر جا که ستم

کاخی دارد و کوخ ها در دیاری

فراوانند ،

بانک ِ سلاح قصربانان

خموش بادا !

سرزمین من

وقتی پاره خاکی ،

شورانگیز و زیباست

تو چرا باید نباشی ؟

آی اگر گلرخی ات را بازیابی

شیرین می شود حیات ِ من .

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.