مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

حکایت ِ تبار / شعری از فریدون حصاری ( شاعر آذربایجانی ) / ترجمه از ترکی : علیرض ذیحق

https://s31.picofile.com/file/8468219700/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86_%D8%AD%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C_.jpg


 

 https://s31.picofile.com/file/8468219700/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86_%D8%AD%D8%B5%D8%A7%D8%B1%DB%8C_.jpg

فریدون حصاری

ترجمه از ترکی : علیرضا ذیحق

 

حکایت ِ تبار

 

گاهی از خود می پرسم

با خویش چه کردیم ؟

هرخدمتی بود

به دیگران کردیم !

 

هر توشه ای بود بردند ، خوردند

اما چه بی نمک بود دست ما

نثار جان را نیز

وظیفه خواندند .

 

سرشک دیده هامان برای دیگری

درد چشمانمان ، غصه ی سالیان

تاعهد و پیمان بستیم

با جان ِ خود پاس داشتیم .

 

کارمان جان کندن

نصیبمان ذره ای

خویشتن را بهایی ندادیم

بیگانگان را سرشارِ نعمت کردیم .

 

شعله شدیم ، گرم و آتشناک

به هر کاشانه ای که سردش بود

غارتگرِ خود گشتیم

و جان مایه شدیم نارفیقان را.

 

کک ِما هم نگزید

به وقتی در سده ها

زبانمان لگد مال

وتبار ما خونی بود .

 

چراغی نور افشان شدیم

روشنی دادیم

غریبان ِ دیاران را

دریغا که نوری

بر خود بتابانیم .

 

فریادمان را

هیچ دادرسی  نبود

به هرکه دل بستیم

 پشت و خنجر شد

نصیبمان .

 

نه که حالیمان نبود

بود اما ، نیکی راه ما بود

مشعلی فنا نا ناپذیر

پیوسته روشن

بسان یک ستاره .

 

در گذر از طوفان ها

تنها از گلیم ِ خود چسبیدن

آیین ما نبود

غافل بودن ازایل و تبار

و تلخی تقدیرش نیز

هیچ شایسته نبود.

 

بر بیگانگان کینه ورزیدن

چشم بر زلال دل بستن

شیوه ی ما نیست

از سعادت خود گذشتن نیز

ملتی را

 رواست آیا ؟

 

هیچ انسانی  بر انسانی

بیگانه نیست

دستان آدمی ، چشمه ی مهر است

همگام و غمخوار باید بود.

 

گهواره ی سخاوت است

این سرزمین پاک .

اما از پیشینیان

کلامی مانده که :

نخست کلبه ی خویش

زان پس ، کاشانه ی دیگری .

 

یاران ، دروسعت تاریخ

چنین بودیم

اکنون اما ، دگرگونه باید زیست .

عهدی تازه ببندیم

با میراث دیرینمان ، زبان شیرینمان

 مهربان باشیم !

 

از رنج ها و زحمت ها ،

سهمی برگیریم

و جانان ِ دیار

آسودگی را در خانه

میزبان باشند .

دریغا که عمل باید

از گفتن چه حاصل !

 

ختم کلام  

این گویه ی مختصر:

دو خدمت بر دیگران

خدمتی هم بر خود !

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.