علیرضا ذیحق / ترجمه : حیدر طاهری
رعنا
داستان کوتاه
چهره ی زشت فقر را از کودکی می شناختم . گرسنگی و نداری را می فهمیدم و هر چه بزرگتر می شدم به فاصله ی مهیبی می اندیشیدم که بین من و دیگران سایه انداخته بود . زمانی هم که به مدرسه می رفتم نام من همیشه در لیستی بود که باید کفش ولباس رایگان می گرفتم .ادامه مطلب ...