علیرضا ذیحق
علیرضا ذیحق
داستان حسین کرد شبستری
روزگار اگر خوش است و اگر ناخوش ، اوّل به نام آن خدائی که هیجده هزار عالم در فرمان اوست ، دوم بنام حبیب او محمد (ص ) وسوم به نام علی ابن ابی طالب .عهد ، عهد شاه عباس جنت مکان است و دوره ، دوره ی لوطی گری . شاه عباس سیصد وبیست پهلوان دارد ویکی هم " مسیح تبریزی " است . قد چون چنار و سر چو گنبد دوّار .تا تیغ می اندازد و می گوید یا علی مدد ، سر تا جگر گاه به یک ضربت می شکافد و اژدها صولتیست که قرینه ندارد .
عاشقغریب و شاه صنم
داستان عامیانه آذربایجان
خدای را بنده ای بود در شهر تبریز ، با سن و سالی از او گذشته و نامش خواجه احمد . خواجه احمد را ثروتی سرشار که مال و منالش را به دریا اگر می ریختی،دریا لبریز می شدو در جوانمردی نمونه ی وارستگی . همه روزه هزاران یتیم و بی پناه از خوان نعمت بی دریغ اش می خوردند و دیگر چه گویم که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .گویند خواجه را پسری بود با نام رسول که پانزده سالش بود و دختری نیز که پا به خانه ی بخت ننهاده ، آینه ی بخت اش با مرگ پدر ، کدر گشته بود.
علیرضا ذیحق
جمشید شاه
مرغ خندان، پرندهی خوشخوانِ شاه پریان "ملکه جهان افروز" که با همه ی کوچکی اش نیمی نازنینی زیباروی بود و نیم دیگرش مثل گنجشککی،به خواب شاهزاده جمشید می آید و از دیاری اسرارانگیز بنام تخت سلیمان می گوید و اینکه بازی تقدیر، او را به سفری دور و دراز به جویایی او واخواهد داشت.
شاهزاده جمشید که به حیلت و مکر برادران و خواهران ناتنی اش، مورد غضب پدر تاجدارش محمدشاه قرار گرفته و از قصر رانده شده بود روزی شنید که پادشاه از بیماریِ لاعلاجی دچار رنج و محنت است و طبق خوابی که دیده است چاره اش گوش سپردن به نوای پرنده ای نایاب است که بدنش ترکیبی از دختری مه روی و گنجشکی رام و خیال انگیز می باشد.
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
علیرضا ذیحق
نیلوفر پیشگو
داستان کوتاه
"یکی تو زندگیش هس که مادرش نیس. سن و
سالش به او نمی خوره . اما عجیبه که ستاره ها می گن هنوز...بله درسته! پای
یه زن در میونه واما شوهرت هنوزعاشقته . دلْ نگرون نباش. جادو جنبل و این
جور کاراست . ..