مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

داستان حسین کرد شبستری به روایت علیرضا ذیحق


حسین کرد شبستری


علیرضا ذیحق

داستان حسین کرد شبستری

 

روزگار اگر خوش است و اگر ناخوش ، اوّل به نام آن خدائی که هیجده هزار عالم در فرمان اوست ، دوم بنام حبیب او محمد (ص ) وسوم به نام علی ابن ابی طالب .عهد ، عهد شاه عباس جنت مکان است و دوره ، دوره ی لوطی گری . شاه عباس سیصد وبیست پهلوان دارد ویکی هم " مسیح تبریزی " است . قد چون چنار و سر چو گنبد دوّار .تا تیغ می اندازد و می گوید یا علی مدد ، سر تا جگر گاه به یک ضربت می شکافد و اژدها صولتیست که قرینه ندارد .

  ادامه مطلب ...

داستان" عاشق غریب و شاه صنم " به روایت علیرضا ذیحق

عاشق غریب و شاه صنم علیرضا ذیحق

عاشقغریب و شاه صنم


داستان عامیانه آذربایجان


خدای را بنده ای بود در شهر تبریز ، با سن و سالی از او گذشته و نامش خواجه احمد . خواجه احمد را ثروتی سرشار که مال و منالش را به دریا اگر می ریختی،دریا لبریز می شدو در جوانمردی نمونه ی وارستگی . همه روزه هزاران یتیم و بی پناه از خوان نعمت بی دریغ اش می خوردند و دیگر چه گویم که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .گویند خواجه را پسری بود با نام رسول که پانزده سالش بود و دختری نیز که پا به خانه ی بخت ننهاده ، آینه ی بخت اش با مرگ پدر ، کدر گشته بود. 

  ادامه مطلب ...

جمشید شاه / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

 
http://s1.picofile.com/file/7942778816/Copy_of_a_z.jpg علیرضا ذیحق



جمشید شاه


داستان عامیانه آذربایجان

مرغ خندان، پرنده‌ی  خوشخوانِ شاه پریان "ملکه جهان افروز" که با همه ی کوچکی اش نیمی نازنینی زیباروی بود و نیم دیگرش مثل گنجشککی،به خواب شاهزاده جمشید می آید و از دیاری اسرارانگیز بنام تخت سلیمان می گوید و اینکه بازی تقدیر، او را به سفری دور و دراز به جویایی او واخواهد داشت.

شاهزاده جمشید که به حیلت و مکر برادران و خواهران ناتنی اش، مورد غضب پدر تاجدارش محمدشاه قرار گرفته و از قصر رانده شده بود روزی شنید که پادشاه از بیماریِ لاعلاجی دچار رنج و محنت است و طبق خوابی که دیده است چاره اش گوش سپردن به نوای پرنده ای نایاب است که بدنش ترکیبی از دختری مه روی و گنجشکی رام و خیال انگیز می باشد.

 

ادامه مطلب ...

شکاک / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8208291684/1743731_943085682385617_3234914241933039434_n.jpg علیرضا ذیحق

شکّاک
داستان کوتاه
از خنده روده بر شده بود وقتی که از شوهرش می‌گفت. شوهرش مشکوک شده بود. آن هم به زن همسایه. می‌گفت این زن دارد مثل آب خوردن خیانت می‌کند و من باید زاغ سیاه‌اش را چوب بزنم. همه‌ی فکر و ذکرش شده بود او. جند بار هم یواشکی راه افتاده بود پشت سرش و ببیند کجاها می‌رود. هر بوتیک و آرایشگاه و خیاط و باشگاه و خانه‌ای را که او رفته بود می‌شناخت. این اواخر هم که شوهرش به یک مأموریت کاری رفته بود تجسس‌اش بیشتر شده بود. روزی آمد و گفت سوار ماشین ِ یکی شد و نشناختم کیه. اما شماره‌ی ماشین‌اش را برداشتم.

 

ادامه مطلب ...

نیلوفر پیشگو / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق


 

 

 


علیرضا ذیحق

 



نیلوفر پیشگو

داستان کوتاه
"یکی تو زندگیش هس که مادرش نیس. سن و سالش به او نمی خوره . اما عجیبه که ستاره ها می گن هنوز...بله درسته! پای یه زن در میونه واما شوهرت هنوزعاشقته . دلْ نگرون نباش. جادو جنبل و این جور کاراست . ..


ادامه مطلب ...