مفتون امینی / ترجومه : علیرضا ذیحق
درد هاواسی
عاطیفهجان!
یادیندامی گنجلی ییمیز
کی بیلمزایدیک گوندوزلرنه سایاغ گلیر
و گئجهلر نه جور اؤتور؟
ادامه مطلب ...
علیرضا ذیحق
مسافر
او را رد پایی نبود
تنها گامی بود و قد می
که راهی نمی رفت واما
سخت خسته بود.
مجالی بود وزمانی
دریغ اما بودن را
کاروانی تا شهر فرداها نبود
در خشکِ تابستان کویر
رگباری هم اگر بود
انگار هیچ نبود.
هستی،
کش وقوسی بود نمناک وغمناک
با آمدن ها ،تپیدن ها و رفتن ها
بی هیچ رد ونشانی!
علیرضا ذیحق
خسته
در سپیدیهای آسمانی که ابر،
اندودش کرده است
ادراک حسی گنگ مرا
از درد، از زخم
و از نیامدهها میترساند.
علیرضا ذیحق
نیمایوشیج و معمای ماندگاری اش
" من ابرم . کار ابر، باریدن است ."
نیمایوشیج
معمای نیمایوشیج که به توصیف استعاری جلال آل احمد " چشم ما بود " را در چه باید جست ؟ آیا به نو آوری هایش باید بالید و این که از سال 1318 خورشیدی شروع به بنیان کاخی نهاد که با برهم ریختن و شکستن اوزان عروضی درشعر فارسی آغاز کرد و یا که ، به رازی پوشیده در قلب و روح او باید نقب زد ؟
ادامه مطلب ...
آچیقلاما :