مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

زوزه ی باد / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s9.picofile.com/file/8293849776/%D8%B9_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpeg علیرضا ذیحق


زوزه ی با د


داسنان کوتاه

 

از میان گرد و خاکها ، خرسهایی تنومند که سرتا پا مسلح بودند  پیدا شد و زوزه ی باد ، مردی را که از هول جان ، پناهی می جست ، به خرابه ای راند . آنهایی هم که رانندگی می کردند از شدت ریزگردها ، که مانع دیدشان شده بود ترافیکی به راه انداخته بودند و تعدد تصادفات راه را بند آورده بود .


 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه به زبان ترکی / دونموش قان / حیکایه / علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8218178634/zihagh2.jpg  علیرضا ذیحق


دونموش قان


حیکایه


قارلار اَری میری. شاختا بوران آداملارا کار سالمیری . ککلیک لرین قاققیلتی سی آغا بورونن تپه لردن قولاغا گلمیری . آدام لاری گؤروب قاققیلتی لارینی کسیب لر . توفنگ لر آما قاققیلدیرلار . ککلیک لرسس لرینی کسسه لرده ، آلا قورا  رنگ لری و چیللیک لری نن قارلارین آغ مخمر لری اوسته گؤزه چارپیرلار . چوخ ائولرده بو گئجه ککلیک لر قابلامالار دا ، قایناماق دا اولاجاق لار .


 

ادامه مطلب ...

بازنشسته / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق


باز نشسته


 داستان کوتاه

 

آقای شیدا معلم دلسوزی بود . حتی به خاطر علاقه اش به معلمی ، از کار در مغازه ی پدرش که درآمد چشمگیری داشت خودداری کرده بود . مردی بود با آرمان های والا که خدمت به رنجبران جامعه را افتخار خود می دانست و از تبعیض و دورویی بیزار بود . در سالهای معلمی اش در روستاها دهها دانش آموز فقیر را با خرج خود به پزشک و درمانگاه برده بود و با همه ی ریشخندی که از طرف همکاران اش متوجه او بود ، سرشت نیک و تلاش مقدس اش در راه رشد و تعالی شاگردان اش را نمی توانست ترک کند .

ادامه مطلب ...

دیو سه سر / داستانی برای کودکان و نوجوانان / علیرضا ذیحق

علیرضا ذیحق

دیو سه سر

 داستان کوتاه

 

مارال ، دختری نه ساله بود با گیسوهای بلند و مشکی ، و چشمان قهوه ای و قامتی مثل یک سرو کوچولو .روزی او از سرِکنجکاوی به کتابخانه ی پدر بزرگ اش سرک کشید و کتابی که به درد او بخورد را پیدا نکرد .گشت و گشت تا آخرسر دفترچه ی کوچکی دید با روی جلدی ازیک دیو سه سر . از این دفترچه خوش اش آمد و خواست آن را بخواند . دفترچه را می خواست بازکند ببیند توش چی نوشته اند که یکهو از لای صفحات سرو کله ی دیو سه سر پیدا شد و گفت :

ادامه مطلب ...