مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

شیرین و بیرچک / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8219090234/%D8%B9%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg  علیرضا ذیحق


شیرین و بیرچک


داستان عامیانه آذربایجان


" اوختای " که از عشق دلی خونین داشت و مفتون مسیحا نازنینی به نام " بیرچک " بود ، وصل یار را اگر درخواب نیز می دید باور نمی کرد .

زخم و زبان ایل و تبار نیز به خاطر عشق او به یک دختر ارمنی یش از پیش رنجورش می کرد و هرچه می گفت که این کاردل است و گناه من نیست کسی اعتنا نمی کرد .اما اوختای ، بی پروای نام وننگ در میان ِمردمان ِ صدرنگ ، هر روزه با دامنی پر از گل به آستان یار می شتافت و اما یار نیز ، روی خوش نشان نمی داد. روزی بغض اش به هایهای گریه شکست و به بیرچک گفت :

 

ادامه مطلب ...

بدیع ملک / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8213677900/ZIHAGH1.jpg  علیرشا ذیحق


بدیع مَلِک


 داستان عامیانه آذربایجان


جان و دل بدیع ملک پادشاه مصر،همیشه غمگین بود و هرچند دهها پریزاده ی زیبا رو چون پروانه در طواف شمع وجودش سر از پا نمی شناختند اما دل او ، از عشق تهی بود و به جستجوی رنگین کمان عشق ، در پیچ و خم آسمانهای پرستاره ی قلب اش ، تنها و محزون پرسه می زد و اما تو نی نی چشمانِ هیچ نازنینی ،عطر و بوی همدلی را حس نمی کرد . روزی مادرش قلندری جست و گفت :


 

ادامه مطلب ...