مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

واهمه / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

 علیرضا ذیحق


واهمه

داستان کوتاه

بدنش لرزید و پوست اش سوزن- سوزن شد . انتظار چنین خبری را نداشت . یله شد رو مبل وانگار که نور نیش اش بزند چشمهایش را رو هم گذاشت . فکری تو ذهن اش پیله کرد که خود را در راه پله های دادگاه دید و پشت میله های زندان . تصمیم گرفت کاغذی که او را رم داده بود دوباره بخواند .

ادامه مطلب ...

زنی در گرداب / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

  علیرضا ذیحق

زنی درگرداب

 داستان کوتاه

شیفته‌ی خودبود و این حس که زیباست از نوجوانی بااو. غرور سراغ‌اش می‌آمد و در رؤیاهایش، مجذوب مردی که درتیغ آفتاب، سایه‌ای بلندداشت. خواستگاران، سرشوق‌اش می‌آوردند و نجابت‌ها وتمایل خانواده، تنگناهایی که ناسازگارش می‌کردند. تاکه روزی برق طلا بیقرارش کرد و خود را سرمست عشق دید و آرزوهایش را پرنده‌ای دست آموز که هر جوری دل‌اش می‌خواست پِر می‌داد.

ادامه مطلب ...

قهرمانان می میرند / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8229482484/image_465A_4A85C4A9.jpg علیرضا ذیحق

قهرمانان می میرند

 

 داستان کوتاه

ردّ نگاهم به عقابی خشک شده رو سینه‌کش دیوار بود که یاد تک پری افتادم لای کتابی. یا بهتر بگویم آخرین کتابی که پدر آن را هنوز تمام و کمال نخوانده کنارش افتاده بود و پر عقاب لای آن و مادر، همانجور تا کرده و در کتابخانه‌ی کوچک بالاسرش تو اتاق خواب گذاشته بود.

 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه به زبان ترکی / خَرَزی بازار / حکایه / علیرضا ذیحق

 http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg  علیرضا ذیحق

خَرَزی بازار

حکایه

دخیلی سیندیردیم و قره پوللاری جیبیمه دولدوروب گؤتور لن دیم سینَمایا . دوققوز یاشیندایدیم . جومموشدوم فیلمین سئیرینه . مود لو پوزلو گؤزل بیر قیز ویریلمیشدی کاسیب بیر اوغلانا .  او اوغلان قیزین باشینا چوخلی مصیبت لر گلر کن ، گؤز یاشلاریم سئل کیمی آخیردی.


ادامه مطلب ...

دریا همان دریا نبود / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg علیرضا ذیحق


دریا همان دریا نبود

 

داستان کوتاه

 

بعد از سالها ، در کنارش قدم می زدم . اما بهت ام برده بود . نه موجی ساحل را می بوسید و نه که ساحلی پیدا بود .زمین  تَرَک خورده بود و در هر قدمی که برمی داشتم پاهایم سفت و سخت در نمک ها فرو می رفت .


ادامه مطلب ...