تجلیل از علیرضا ذیحق در خانه دانش و فرهنگ آذربایجان
امروز ( 94/7/21) در نشست فرهنگی ادبی که به همت خانۀ دانش و فرهنگ زریاب برگزار شد شرکت کردم. جناب آقای علیرضا ذیحق، نویسنده و محقق خویی، دربارۀ اشعار ترکی و یونانی مولانا توضیحات جالبی ارائه کردند. در بخشی از سخنان خود هم به ماجرای شمس تبریزی و کیمیا خاتون نقبی زدند و به شرح آن ماجرا پرداختند.
من هم در سخنانی کوتاه دربارۀ نگاه مردم ایران و مردم ترکیه به مولانا و جایگاه او در فرهنگ و ادب دو ملت مطالبی عرض کردم.
در روزگاری که دلمشغولی های روزمره عرصه را برای شرکت در کارهای فرهنگی بسیار تنگ کرده، تلاش دوستان خانۀ زریاب برای برگزاری چنین جلساتی و گرد هم آوردن فرهنگ دوستان خویی بسیار ارزشمند است. امیدوارم این جلسات مثل دو سال گذشته تداوم داشته باشد و مسئولان شهری هم از اینگونه فعالیت های فرهنگی حمایت کنند.
در پایان نشست هم با تقدیم لوح تقدیر از خدمات چندین سالۀ جناب ذیحق به فرهنگ و ادب آذربایجان و خوی تقدیر به عمل آمد.
https://www.facebook.com/xoyaz?pnref=story
مکتوبات / فردای آدمی / یادداشتی از علیرضا ذیحق
فیلم های هالیوودی بال در بال خیال و بی هیچ حد ومرزی در گستره خیال ، هرچه را که عنصر خیال می آفریند به تصویر می کشند . خیالهایی که بی شک واقعیت های فردا را خواهند ساخت و هرچه را به تصویر و تصور در می آ ورند روزی تحقق خواهد یافت . آنچه را که روزگاری انسان می اندیشید و خیال اش را در سر می پرورید ، واقعیت های امروز مارا شکل داده و فرداها را نیز همین تخیلات امروز خواهد ساخت . اما فردا ها و پس فرداها ، به استناد آنچه تصویرش را داریم نه دنیای مینیاتوری قصه های کهن و بهشت موعود، بلکه شبه ِ دنیایی آخرالزمانی خواهد بود که زورمندان ،آدمیان و جهان را به آتش خواهند کشید . همچنان که امروزه هم افکار ارتجاعی و بیگانه با ذات دموکراسی ،در قالب قدرت ها، تیم های ترور و گروه های شورشی ،با رشدی قارچ گونه به نام وطن ، باور و دین ، جان ، شرف ، ناموس و فضیلت انسانی را در هرخاکی که آن اندیشه ریشه دارد به شکلی فجیع قتل عام می کند .
مکتوبات / یادداشتی از علیرضا ذیحق
معجزه ی خاک
" معجز " ، نام شاعری است از" شبستر" که وقتی او در آنجا می زیست قصبه ای کوچک و دور از راه های اصلی بوده است . او پنج سال پیش از شروع جنگ جهانی دوم درکما ل فقر ودر میان نامهربانی های مردم دیارش در گذشته بود . حتی اجازه ی دفن اش نیز در شبستر داده نشد و آرامگه او هنوزمعلوم نیست . جرم اش آن بود که در شعرهایش ، از حقوق زنان دفاع می کرد و پته ی مقدس نمایان را رو آب می ریخت . مردم از ترس این که تکفیر نشوند نه به عروسی دعوت اش می کردند و نه به سوگواری هاراه اش می دادند. شهرت معجز اما بخاطر اشعارش که زود در حافظه بار می نشست و درد دردمندان بود ، در میان مردم چنان بود که حتی در کشورهای همسایه نیز نامی شناخته شده بود . روزی ازرنج او برای دانشجویان ام صحبت می کردم که یکی گفت: " تقصیر خودش بود . اوکه شانزده سال از جوانی اش را در استانبول زیسته بود چرا دوباره به شبستر بازگشته بود که چنین بلاهایی سرش بیاید . "
رفتم تو فکروتنها جوابی یافتم بگویم این بود : " شاید دلیل اش درد غربت بود و شایدهم رسالتی که بر دوش اش سنگینی می کرد . او مبشر بیداری بود . اما یک چیزی را خوب می دانم و آن این که اگر در وطن نمی زیست . هرگز " معجز " نمی شد . حالا کپّه ی خاکی بود و تمام ."
1/3/93
اورمو گؤلو
سنی بیر داها گؤرمه یه
قدم قویوب گئدیرَم
اوشاقلیغین باغینا.
قَلَمه لر کسیلیب
بادام لار یانیب
آلمادا آغ چیینی نن
دوردوغو یئرده یوخ دور.