مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

یادداشتی بر فیلم "وقتی همه خوابیم "* ساخته ی بهرام بیضایی/ علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8220396884/_.jpg


بیضایی و برخوانی‌اش از چکامه‌ای در خون

 

یادداشتی بر فیلم "وقتی همه خوابیم "* ساخته ی بهرام بیضایی


چکامه با دستی پاک و اما رنجوراز درد،دلی ترس خورده دارد و نجات،درپی لبخند، مرگ بر عشق رادر دیوار کوچه ملتفت نیست. سخن از" بیضائی " است و فیلم " وقتی همه خوابیم ". بیضائی در آغاز فیلم " نجات " را از زندان بیرون می آوَرَد و اما مگر کجای این خاک و ورا، بر بندیان رنج، بندی دیگر نیست ؟

                                                                                        

                                                                                         

ادامه مطلب ...

گرفتاری/ داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg علیرضا ذیحق


گرفتاری


داستان کوتاه


گفتم چرا با این عجله . سر صبر چادر نمازت را سرمی کنی و می رویم . اما قبول نکرد وعجله داشت که برویم . دیدم کلنجار فایده ندارد و ماشین را روشن کردم . حالیم کرده بود که هرچه زودتر برسیم کارمان زود راه می افتد . باوری به این قضایا نداشتم وبرایم عجیب می آمد . اما مادر بود و دلش را نمی شد بشکنی .


ادامه مطلب ...

مکتوبات / آواهای چنگیز آیتماتف / یادداشتی از علیرضا ذیحق

Image result for ‫چنگیز آیتماتف‬‎ مکتوبات / علیرضا ذیحق


آواهای چنگیز آیتماتف



رمان های چنگیز آیتماتف (1928- 2008)همیشه برایم غافلگیر کننده بود . بیانی حماسی با آمیزه  ای از عشق ،  و مهری والابه زادگاه اش قرقیزستان . رمان های جمیله ،کشتی سفید و اولین معلم از او ضمن دارا بودن ظرایف هنری و شکستن زنجیرهای پولادین  و محدودیت های ممیزی اتحاد جماهیر شوروی در نشر ادبیات خلاقه ، جهان را با ترجمه های خود تسخیر کرده بود. ترجمه  ی آثارش به بیش از 150 زبان زنده ی دنیا از او چهره ای ساخته بود که نام وی را درکنار غولهایی چون میخائیل شولوخف ومیخائیل بولگاکف ، به جاودانه های ادبیات داستانی پیوند می زد . فولکلور قزاقستان یا به قول او کازاخ ، در اعماق داستان هایش چون رودی خروشان روان بود و آداب و رسوم سرزمین اش را همچون گوهری زیور آثارش می کرد . در رمان " روزی به درازای یک قرن " که نگارش ان را در 1980 تمام کرده بود  ومحمد مجلسی در 1365 ه. ش به فارسی ترجمه کرده ، پرتوهای تابناک فولکلور قزاقستان چنان با یک اثر مدرن ترکیب شده شده است که هر شیفته ی ادبیات داستانی را با جلوه های نورانی اش مسحور می کند . درس بزرگی می شود برای یادگیری نویسندگانی که آواهای سرزمین مادری را ارجی نمی نهند . شخصیت های قصه اش رنجبران اتحاد شوروی  و رزمندگان زخمی از روح و جان و جسم  در جنگ جهانی دوم می باشند که با همه ی بگیر و ببندها و تیرگی فضای سیاسی کشور ، به فردایی شکوهمند دل بسته اند و همچنان می خواهند فریادشان شنیده شود . او که در این رمان گورستان آنا بیت ( آرامگاه مادر) و روایت های افسانه ای آن را محور قصه اش قرارداده ، با مرگ خودنیز به گورستان " آتا بیت " ( آرامگاه پدر ) با قدمت افسانه ای اش درنزدیکی بیشکک جلال بخشیده و او را طبق وصیت اش در آنجا دفن کرده اند تا افسانه ِ چنگیز آیتماتف نیز با افسانه های سرزمین اش بیامیزد .    

شیرین و بیرچک / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8219090234/%D8%B9%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg  علیرضا ذیحق


شیرین و بیرچک


داستان عامیانه آذربایجان


" اوختای " که از عشق دلی خونین داشت و مفتون مسیحا نازنینی به نام " بیرچک " بود ، وصل یار را اگر درخواب نیز می دید باور نمی کرد .

زخم و زبان ایل و تبار نیز به خاطر عشق او به یک دختر ارمنی یش از پیش رنجورش می کرد و هرچه می گفت که این کاردل است و گناه من نیست کسی اعتنا نمی کرد .اما اوختای ، بی پروای نام وننگ در میان ِمردمان ِ صدرنگ ، هر روزه با دامنی پر از گل به آستان یار می شتافت و اما یار نیز ، روی خوش نشان نمی داد. روزی بغض اش به هایهای گریه شکست و به بیرچک گفت :

 

ادامه مطلب ...

مکتوبات /درس انشا / ;یادداشتی از علیرضا ذیحق

http://s6.picofile.com/file/8218844184/_.jpg علیرضا ذیحق

 

درس انشا


در نوجوانی ، معلم ادبیاتی داشتیم که مرا پای تخته سیاه خواند و گفت انشائی که نوشتی را بخوان .موضوع انشا هم یک بحث کلیشه ای بود . این که علم بهتر است یا ثروت . من که پدرم فردی دانشگاهی بود و در کمال فقر می زیست و عموهایم خواندن و نوشتن می دانستند و برای خود برو بیایی داشتند نوشته بودم ثروت بهتر است .


 

ادامه مطلب ...