مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com
مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

مارال ( قصه ها ، شعرها و یادداشت های علیرضا ذیحق)

نقل مطالب ترکی و فارسی این وبلاگ در مطبوعات، کتب و شبکه های اجتماعی با ذکر نام نویسنده بلامانع است. alirezazihagh@gmail.com

دریا همان دریا نبود / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg علیرضا ذیحق


دریا همان دریا نبود

 

داستان کوتاه

 

بعد از سالها ، در کنارش قدم می زدم . اما بهت ام برده بود . نه موجی ساحل را می بوسید و نه که ساحلی پیدا بود .زمین  تَرَک خورده بود و در هر قدمی که برمی داشتم پاهایم سفت و سخت در نمک ها فرو می رفت .


ادامه مطلب ...

گرفتاری/ داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg علیرضا ذیحق


گرفتاری


داستان کوتاه


گفتم چرا با این عجله . سر صبر چادر نمازت را سرمی کنی و می رویم . اما قبول نکرد وعجله داشت که برویم . دیدم کلنجار فایده ندارد و ماشین را روشن کردم . حالیم کرده بود که هرچه زودتر برسیم کارمان زود راه می افتد . باوری به این قضایا نداشتم وبرایم عجیب می آمد . اما مادر بود و دلش را نمی شد بشکنی .


ادامه مطلب ...

شیرین و بیرچک / داستان عامیانه آذربایجان / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8219090234/%D8%B9%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86%D9%87.jpg  علیرضا ذیحق


شیرین و بیرچک


داستان عامیانه آذربایجان


" اوختای " که از عشق دلی خونین داشت و مفتون مسیحا نازنینی به نام " بیرچک " بود ، وصل یار را اگر درخواب نیز می دید باور نمی کرد .

زخم و زبان ایل و تبار نیز به خاطر عشق او به یک دختر ارمنی یش از پیش رنجورش می کرد و هرچه می گفت که این کاردل است و گناه من نیست کسی اعتنا نمی کرد .اما اوختای ، بی پروای نام وننگ در میان ِمردمان ِ صدرنگ ، هر روزه با دامنی پر از گل به آستان یار می شتافت و اما یار نیز ، روی خوش نشان نمی داد. روزی بغض اش به هایهای گریه شکست و به بیرچک گفت :

 

ادامه مطلب ...

قصه ای به زبان ترکی / قفس / حکایه / علیرضا ذیحق

 http://s6.picofile.com/file/8218178634/zihagh2.jpg  علیرضا ذیحق

قفس

 حِکایه

ساچ‌لارینا دن دوشوب آغارماسی، اونو قورخودوردو و صاباح‌لاری دوشونمه‌دییی اوچون پئشمان ایدی. مغرور و گؤزل بیری ایدی و هئچ اینانمیردی کی زامانین پنجه‌سینده بوزولموش و اَزیلمیش قالا. چوخ ائلچیسی اولسا دا آختاردیغی کیشینی اونلارین ووجودوندا گؤره‌نمیردی. ادامه مطلب ...

حنجره لال / داستان کوتاه / علیرضا ذیحق

http://s3.picofile.com/file/8215350326/%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B0%DB%8C%D8%AD%D9%82.jpg

  علیرضا ذیحق


       حنجره ی لال


داستان کوتاه

 

انبوه خاکستر، بر شیار موزائیک های تیره ی حیاط خشکیده بود و با چکّه های سرخ خونی که خیسم کرده بود می آمیخت. منقلی واژگون با زغا ل های نیم سوخته و سیخ های زنگ زده ، نقش زمین بود و آسمان پر ابر و تیره، هوای باریدن داشت. 


ادامه مطلب ...